ورود کاربر
جملات تربیتی
هر طفلي بايد به تربيت الهي تربيت شود تا مجمع اخلاق حميده گردد.
حضرت عبدالبهآء و تاجر مسیحی
ارسال شده توسط admin در تاریخ 25 می, 2016 - 10:32
حضرت عبدالبهآء و تاجر مسیحی
(این داستان از زبان حضرت ورقۀ مبارکۀ علیا بیان میشود)
بعد از آزادی ما از قشله و به پایان رسیدن این دوره از امور، برادرم توانست آزادانه با مردم عکّا معاشرت کند، و با آنها روابط صمیمانه برقرار نماید. روشی که او توانست تدریجاً حُسن نیت آنها را جلب کن نمونه و مثال بود. واقعهای در این رابطه روی داد که میل دارم آن را تعریف کنم.
احبّاء نیاز به سوخت داشتند، امّا مردم حاضر نبودند به آنها بفروشند. آنها ما را مرتدّ میدانستند و تصوّر میکردند شایسته و بایسته چنان است که با ما با خشونت و نامهربانی رفتار کنند. حضرت عبدالبهآء اجازه یافتند کسی را برای تهیّه زغال به خارج از شهر بفرستند، و یک بار شتر زغال تهیه و وارد شد. تاجری مسیحی شتربان را متوقّف کرد و گفت، "این از زغالی که من تهیّه میکنم بهتر است" و بدون تشریفات بیشتر آن را به نفع خود مصادره کرد و حاضر نشد دیناری بابت آن پرداخت کند.
این رویداد به استحضار برادرم رسانده شد. او به مغازۀ تاجر رفت و دم در ایستاد. اعتنایی به او نشد. بعد وارد شد و دم در نشست. تاجر به معاملاتش با دیگر کسانی که نزد او بودند ادامه داد و به برادرم توجّهی نکرد. برادرم سه ساعت ساکت و آرام منتظر نشست. سرانجام، وقتی دیگران رفتند و دیگر کسی نیامد، تاجر رو به او کرد و گفت، "تو یکی از آن زندانیها هستی که اینجا آورده شدند؟" حضرت عبدالبهآء تأیید کردند. تاجر ادامه داد، "چکار کردید که زندانی شدید؟"
حضرت عبدالبهآء جواب دادند، "چون میپرسید به شما میگویم. همانطور که حضرت مسیح را اذیت و آزار کردند، ما نیز دچار اذیت و آزار شدیم."
تاجر پرسید، "راجع به حضرت مسیح چه میدانی؟"
برادرم به نحوی جواب داد که تاجر متوجّه شد برادرم راجع به حضرت مسیح و انجیل اطّلاع کامل دارد. سپس شروع به سؤال از انجیل کرد و از جوابهای برادرم بسیار خشنود گشت، زیرا برادرم توضیحاتی میداد که او قبلاً هرگز نشنیده بود.
بعد، از برادرم خواست که در کنارش بنشیند و این مکالمه مدّت دو ساعت ادامه یافت. در پایان مکالمه او بسیار خشنود و راضی بود؛ سپس گفت، "زغال فروش رفته؛ نمیتوانم آن را برگردانم. امّا وجه آن آماده است." سپس برادرم را تا دم در و سپس تا خیابان همراهی کرد و با احترام تمام با او رفتار کرد. از آن زمان به بعد او و حضرت عبدالبهآء دوستان صمیمی شدند و خانوادههایشان نیز ارتباط صمیمانه یافتند.
(این داستان از زبان حضرت ورقۀ مبارکۀ علیا بیان میشود)
بعد از آزادی ما از قشله و به پایان رسیدن این دوره از امور، برادرم توانست آزادانه با مردم عکّا معاشرت کند، و با آنها روابط صمیمانه برقرار نماید. روشی که او توانست تدریجاً حُسن نیت آنها را جلب کن نمونه و مثال بود. واقعهای در این رابطه روی داد که میل دارم آن را تعریف کنم.
احبّاء نیاز به سوخت داشتند، امّا مردم حاضر نبودند به آنها بفروشند. آنها ما را مرتدّ میدانستند و تصوّر میکردند شایسته و بایسته چنان است که با ما با خشونت و نامهربانی رفتار کنند. حضرت عبدالبهآء اجازه یافتند کسی را برای تهیّه زغال به خارج از شهر بفرستند، و یک بار شتر زغال تهیه و وارد شد. تاجری مسیحی شتربان را متوقّف کرد و گفت، "این از زغالی که من تهیّه میکنم بهتر است" و بدون تشریفات بیشتر آن را به نفع خود مصادره کرد و حاضر نشد دیناری بابت آن پرداخت کند.
این رویداد به استحضار برادرم رسانده شد. او به مغازۀ تاجر رفت و دم در ایستاد. اعتنایی به او نشد. بعد وارد شد و دم در نشست. تاجر به معاملاتش با دیگر کسانی که نزد او بودند ادامه داد و به برادرم توجّهی نکرد. برادرم سه ساعت ساکت و آرام منتظر نشست. سرانجام، وقتی دیگران رفتند و دیگر کسی نیامد، تاجر رو به او کرد و گفت، "تو یکی از آن زندانیها هستی که اینجا آورده شدند؟" حضرت عبدالبهآء تأیید کردند. تاجر ادامه داد، "چکار کردید که زندانی شدید؟"
حضرت عبدالبهآء جواب دادند، "چون میپرسید به شما میگویم. همانطور که حضرت مسیح را اذیت و آزار کردند، ما نیز دچار اذیت و آزار شدیم."
تاجر پرسید، "راجع به حضرت مسیح چه میدانی؟"
برادرم به نحوی جواب داد که تاجر متوجّه شد برادرم راجع به حضرت مسیح و انجیل اطّلاع کامل دارد. سپس شروع به سؤال از انجیل کرد و از جوابهای برادرم بسیار خشنود گشت، زیرا برادرم توضیحاتی میداد که او قبلاً هرگز نشنیده بود.
بعد، از برادرم خواست که در کنارش بنشیند و این مکالمه مدّت دو ساعت ادامه یافت. در پایان مکالمه او بسیار خشنود و راضی بود؛ سپس گفت، "زغال فروش رفته؛ نمیتوانم آن را برگردانم. امّا وجه آن آماده است." سپس برادرم را تا دم در و سپس تا خیابان همراهی کرد و با احترام تمام با او رفتار کرد. از آن زمان به بعد او و حضرت عبدالبهآء دوستان صمیمی شدند و خانوادههایشان نیز ارتباط صمیمانه یافتند.
- 2236 بازدید
ارسال کردن دیدگاه جدید