ورود کاربر

جملات تربیتی

دوشيزگان اين قرن مجيد بايد نهايت اطلاع از علوم و معارف و صنايع و بدايع اين قرن عظيم ،داشته باشندتا به تربيت اطفال پردازند و كودكان خويش را از صغر سن تربيت به كمال نمايند.

داستان سفر پرماجراي من از نطفه تا تولّد

 

من اينجا هستم

داستان سفر پرماجراي من از نطفه تا تولّد

آپارتمان يك خوابه جهت اجاره- خانه‌اي كوچك و نقلي، بسيار زيبا، راحت، با تمام وسايل زندگي اجاره داده مي‌شود. مدت اجاره 9 ماه است.

جنين: من اينجا هستم، منو مي‌بيني؟ صاحبخانه آدم خوبيه و حسابي با من راه اومده. من 5-4 هفته است كه به اين خونه اسباب كشي كردم، روزهاي اول كارم زياد بود. خُب هركس به خونة جديدي اسباب‌كشي كنه همينطوره. تازه سروكله زدن با صاحبخونه خيلي سخت بود، اينكه مستأجر يك نفر باشه يا 6 نفر؟ مرد باشه يا زن؟ ....

خانه بي‌اندازه راحت و بزرگه، آنقدر بزرگه كه اصلاً نمي‌دونم با اين همه‌جا چه‌كار بكنم؟ آخه مي‌دوني قد من فقط 9-8 ميل‌متر بيشتر نيست. تازه اونم وقتي كلك مي‌زنم و روي پنجه‌هاي پاهام مي‌ايستم.

يواش يواش دارم «من» مي‌شم

واقعاً خنده داره. بعد از اون همه سروكَلِهْ زدن، دويدن، اسباب كشي من به اين خونه و با گذشت يك ماه، تازه صاحبخونه‌ام پيش دكتر رفته تا از وجود من مطمئن بشه. يعني در اين مدت نمي‌دونسته كه من هستم يا نه؟

خانم دكتر از صاحبخونه‌ام سه نمونه خون گرفت تا اونو آزمايش كنه، و از گروه خون و RH خون او با خبربشه. بعد نوبت آزمايش ادرار بود. او مي‌خواست مطمئن شه كه صاحبخونه‌ام قند خون و آلبومين و بيماري ديگه‌اي داره يا نه. در همون حال كه اين كارها رو انجام مي‌داد، به او سفارش كرد كه هيچ داروئي رو بدون مشورت او نخوره و ماهي يكبار به دكتر مراجعه كنه تا دستورهاي لازم رو به او بده. در اين مدت، من هي داد مي‌كشيدم كه: «من اينجا هستم!» ولي انگار صداي منو نمي‌شنيدند بالاخره مثل اينكه صداي منو شنيدند. خانم دكتر لُپ صاحبخونه‌ام رو نوازشي كرد و به او لبخند زد و گفت: «مبارك باشه! مستأجر شما سرحال و راحت تو خونه‌اش نشسته!»

منم خيالم راحت شد و دست از داد و هوار برداشتم. حالا وجود منو بهتر باور كردن و سكونت من تو اين خونه جنبة قانوني پيدا كرده. حتي شوهر صابخونه هم فهميده كه من اينجا هستم. وقتي اون آقا به خونه اومد، صاحبخونه‌ام دست در گردنش انداخت، به او لبخند زد و گفت: «مي‌دوني! ما يك مهمون داريم!»

و با دست به خونة من اشاره كرد. مرد هم خوشحال شد و صاحبخونة منو بوسيد. آخه مي‌دونيد؟ اينا اولين باره كه مستأجري رو به خونه‌شون آوردن. به همين دليل نمي‌دونند كه چه كارهايي بايد انجام بدن.

مكالمه كوتاه مادر و پدر

مادر: خيلي خوشحالم تو چطور؟            پدر: منهم خيلي خوشحال و هيجان زده‌ام.

مادر: نمي‌دونم بايد چكار كنم، از كجا شروع كنم و چه چيزايي رو در نظر بگيرم.

پدر: من كه حسابي دست و پامو گم كردم و منم بدتر از تو اصلاً نمي‌دونم چكار بايد بكنم فقط اينو مي‌دونم كه «خيلي خوشحالم و حالا بايد از دو نفر مراقبت بكنم.»

امروز تصميم مهمي گرفتم. مي‌خوام از اين به بعد صاحبخونه‌ام رو «مامان» صدا كنم، اول مونده بودم كه اونو مامان صدا بزنم يا «بابا» ، بعد نمي‌دونم چي شد كه حس كردم «مامان» بهتره. بله اون مادر منه شكي هم ندارم، به علاوه يك تصميم ديگه هم گرفتم. مي‌خوام شوهر صاحبخونه رو هم بابا صدا بزنم البته با «بابا» كمتر كار دارم ولي به هرحال اون پدر منه .....

مي‌دونيد، يك چيزي مي‌خوام بهتون بگم «يواشكي» .... !

مامانم كارهاي عجيب و غريبي انجام مي‌ده كه من سردرنمي‌آرم. اوّلاً (اول آ آ) تند و تند اينور، انور مي‌دويد، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده، بعداً (بعدها) كه حدس مي‌زد، كسي به خونه‌ش اسباب‌كشي كرده، با دست روي شكمش فشار مي‌داد. نمي‌دونم دنبال چي مي‌گشت، ولي هرچي بود، كار اون باعث ترس من مي‌شد. يه هو حس مي‌كردم ديوارهاي خونه، مي‌خواد روسَرَم خراب شه. بعد كم كم عادت كردم. وقتي خانم دكتر به او خبرداد كه من مستأجرش هستم، تمام روز جلو آينه وامي‌ستاد و خودش رو نگاه مي‌كرد. فكر مي‌كرد من به ديوارهاي خونه هجوم آوردم و اونو هُل مي‌دَم. اون نمي‌دونست كه خونه براي من خيلي بزرگ و جاداره و احتياجي به هل دادن ديوار ندارم.

وزنِ من: 3 گرم:

فكر مي‌كنم، اومدن من به اين خونه، مامانمو دچار مشكل كرده، تا مي‌خوانم تكون بخورم، حالش خراب مي‌شه و حالت تهوع پيدا مي‌كنه، به خاطر همين گريه مي‌كنه، چند دقيقه بعد از خوشحالي شروع مي‌كنه به رقصيدن، ولي در حال خوشحالي و رقصيدن هم باز حالت تهوع پيدا مي‌كنه و قدري ناراحت ميشه! بعد احساس خستگي مي‌كنه و دلش مي‌خواد بخوابه.

دكتر به مامانم گفت: دكتر: «حالت تهوعي كه صبحها، مخصوصاً موقع بيدارشدن از خواب به تو دست مي‌ده بخاطر تغييراتيه كه در گردش خون تو اتفاق افتاده همين تغييرات باعث سرگيجه و حالت تهوع مي‌شه حالت خستگي هم طبيعيه و نبايد از اون بترسي ...»

- من تو اين ميونه موندم كه چيكار كنم؟ چون رفتار مامانم منطقي نيست ! ! ! .... من سعي مي‌كنم آرُوم باشم و اونو درك كنم ولي اون بازهم نامتعادله بي‌هيچ دليلي گريه مي‌كنه و بي‌مقدمه مي‌خنده ... كاش او مَنو درك مي‌كرد و مواظبم بود.

مامانم ميگه:           مامان: «از وقتي سروكلة اين كوچولو پيدا شده خيلي چيزها تغيير كرده ...»

نوزاد يا جنين: اون راست ميگه (با حالت خنده شيطنت‌آميز و آهسته) اون مجبوره زود به زود «ادرار كنه» يه وقتايي هم سينه‌ش درد مي‌گيره. هي مجبور مي‌شه به دكتر زنگ بزنه. دكتر بهش گفت: «زود، زود ادرار كردن تو به خاطر فشاريه كه به مثانه‌ت وارد مي‌شه. احساس فشار و دردي كه توسينه‌هات مي‌كني به خاطر بزرگ شدن غده‌هاي سازنده شير هست. تغيير رنگ نوك سينه‌ها هم طبيعيه....! نبايد نگران شي. تو اين مدت اگه لكه‌اي تو صورتت باشه پررنگ‌تر مي‌شه كه باز اينم طبيعيه ...

بابا وقتي اينارو مي‌شنوه به مامان مي‌گه:

بابا: «ديدي گفتم! نبايد نگران باشي ! اين قدر بي‌قرار نباش. آرامش خودت رو حفظ كن! تو اولين نفري نيستي كه با يك كوچولو اين طرف و اون طرف مي‌ري! بايد مواظب باشي.»

اينم از آقاي بابا! دست شما درد نكنه، بابا جان ! خٌب .

- هرچي مي‌خوايد بگيد، بگيد. ولي اينو بدونيد كه حالا قد من پنج سانتي‌متره (مرته) و وَزنَم 3 گرمه! تازه من دو ماهه كه مهمون شمام. تو اين مدّت‌ام قدّم چند ميليون برابر شد، اون وقت مي‌گيد كوچولو! كوچولو! ....

الهي الهي حمد و ثنا تراسزاست كه اين امة موقنة خاضعت را مشمول الطاف يزدان و موهبت سبحان فرمودي. كنيز آستانت به كمال تضرّع و ابتهال به ساحت قدست متوجه. توئي آن كريمي كه بنده درگاهت را به ملكوت ابهايت هدايت نمودي و به اصغاء نداي اعلايت در عالم ممكنات مخصّص داشتي و به مشاهده علائم مُدلّه بر ظهور فتوحات جليله باهره و غلبه قاهره سلطنت بر جميع كائنات مؤيّد نمودي. اي خداي من سبزة نوخيز باغ عنايتت را كه در عالم رحم دارم به درگاهت مي‌سپارم تا در ملكوتت طفلي رحماني لايق ذكر و ثناي يزداني و مستوجب تمجيد سبحاني و مستحقّ الطاف و فضل صمداني گردد و در ظلّ تعاليم ربانيه‌ات نشو و نما نمايد.

توئي بخشنده و مهربان و توئي خداوند عظيم‌الاحسان.                                عبدالبهاء عبّاس

 

- به به ! چقدر راحت لالا كردم، توي خونه‌ام چقده خوب آروم بودم، نمي‌دونم يه جور ديگه بودم. مثل اينكه تو خونه‌ام شناور شده بودم.....

مامانم با صداي ملايم و قشنگ برام خوند ولي با حرف‌زدنهاي معموليش فرق داشت برام خيلي حالت خوبي بود ... بايد يه جوري بهش بگم برام بخونه نمي‌دونم فكر كنم ببينم چه‌جوري مي‌تونم بهش بگم.

پوم، تاك ! پوم، تاك !

- هيس! ساكت! لطفاً يه لحظه ساكت باش، بله گوش كن! فوق‌العاده است! مي‌شنوي مامان؟ يه كمي آروم بگير و گوش كن، منم آروم مي‌شينم، خدا كنه تموم دنيا هم آروم بگيرن.

اونوقت تو مي‌توني صداي قلب منو بشنوي ! !

واي واي ... تا حالا نمي‌دونستم كه منم قلب دارم، تا اينكه يه دفعه صدائي شنيدم: پو، تاك! دوباره گوش دادم و گفتم: «اين ديگه صداي چيه؟» بعد ديدم يه چيزي تو سينه‌ام مي‌تپه و ضربه مي‌زنه، فهميدم كه اين قلب منه، اون پوم، تاك هم صداي قلب منه، خيلي جالبه (... با هيجان و خنده) يك كوچولو، با يك قلب كوچولوي كوچولو!

يه چيز ديگه كه بايد بفهمم، اينه كه راستي من پسرم يا دختر؟ ! !

مواظب باشد! لگد مي‌زنم‌ها!

- اگه همينطوري بزرگ شم و بزرگ شم، حتماً جام تنگ ميشه و مجبور مي‌شم از اينجا اسباب‌كشي كنم آخه ! ! چند هفته پيش سر من به اندازه (يك گردي خيلي كوچك بود) دست و پاهام به اندازه چوب كبريت. بعد سرم هي بزرگ شد و دست و پاهام‌(مَمْ) بزرگتر. حالا دوماهه كه اينجا هستم. هي رشد مي‌‌كنم و بزرگ مي‌شم، تو اين مدت صاحب، قلب، شش، سوراخ بيني، استخوان و خيلي چيزهاي ديگه شده‌ام. راستي مي‌دونيد؟ مي‌تونم با پاهام به ديوارهاي خانه‌ام ضربه بزنم و به مامانم علامت بدم كه من كجا هستم، حتي مي‌تونم انگشتامو تكون بدم شما چطور؟

* دكتر به مامانم گفت: «بايد مقدار غذاتون رو كم كنيد و در عوض وعده‌هاي بيشتري غذا بخوري. متوجه شديد چي گفتم غذاي كم و در عوض نوبتهاي بيشتر. سعي كن مواد پروتئيني، سبزيهاي تازه و ميوه بخوري اگه به اندازه كافي غذابخوري، در طول اين مدت كه كوچولو را به همراه داري، نبايد بيشتر از يازده كيلو اضافه وزن پيدا كني.

س: در چه زماني و چگونه بايد تربيت اطفال را شروع كرد؟

قبل از هرچيز بايد توجه داشت كه تفاوت زيادي بين تعليم و تربيت وجود داره. تعليم عبارت از انتقال معلومات و دانش از شخصي به شخص ديگر. (مثل رياضي، تاريخ، فيزيك و .... )

تربيت وجه متعالي‌تري از زندگي انسان است.

معناي تربيت در صورتي كاملاً درك خواهد شد كه همه ما به مقام انسان در عالم وجود پي ببريم.

در آثار بهائي آمده است كه انسان سرالهي است. حضرت بهاءالله مي‌فرمايند: «انسان طلسم اعظم است ولكن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده، ما بايد هر فرد را به عنوان گنجينه‌اي در نظر بگيريم كه خداوند در آن گوهرهايي را به وديعه گذاشته كه با تربيت مي‌توان آنها را ظاهر ساخت و از آن بهره‌مند شد.

- اما سئوالي كه مطرح شد، لطفاً يكبار ديگه سئوال را مطرح بفرمائيد ....

س: در چه زماني و چگونه بايد تربيت اطفال را شروع كرد؟

حضرت عبدالبهاء مي‌فرمايند وقت مناسب و صحيح براي شروع تربيت از زمان انعقاد نطفه و بارداري مادر است. به محض انعقاد نطفه و آغاز بارداري، كودك وجود پيدا مي‌كند. والدين بايد در اوقات مختلف روز و شب به تلاوت دعا و مناجات، غزليات، ادعيه و خواندن اشعار بپردازند زيرا اين كلمات مثل آفتاب هست براي روح كودك. رابطة دعا و روح كودك مثل باران و گلهاست. باران لطافت خاصي به گل‌ها مي‌ده و باعث طراوت و شادابي اونا مي‌شه.

مراسم نامگذاري من!

- فكر مي‌كنم حسابي سر مامان و بابا رو گرم كردم. مامان ميگه اسم من بايد با «آ» شروع شه چند تا اسم هم رديف مي‌كنه. «آنيتا»  «آيدا»  «آنجلا» و – مامان به ليستي كه تو دستش داره نگاه مي‌كنه و مي‌گه: «من هزار اسم انتخاب كردم» و شروع مي‌كنه به خوندن اونا. بابا بايد اين اسم‌ها رو گوش كنه و هركدوم رو كه خيلي خوشش اومد يادداشت كنه، اما انگار بابا از هيچكدوم از اسمها خوشش نيومده چون هيچ اسمي رو يادداشت نكرده. يه دفعه بابا رو به مامان كرد و گفت: «اگر پسر بود چي؟ اينا كه اسم پسر نيست» و او هم شروع مي‌كنه به رديف كردن يك سري اسم پسرونه: «آلفرد» «آرتين» «آرمان» و .... صداي مامان با شنيدن اسم‌ها بلند مي‌شه و او اسم دختر دوست داره

- دينگ همه چيز از نو دوباره شروع شد. مامان اسم دختر گفت و بابا اسم‌هاي پسر. بگومگو بالا مي‌گيره بالاخره به اين نتيجه مي‌رسند كه اصلاً دعواشون بي‌مورده. چرا كه هيچكدوم نمي‌دونند من پسرم يا دختر؟

دكتر مامان رو دعوا كرد

- امروز حال و حوصله درستي ندارم، همش تقصير مامانه – يه وقتايي مامانم ياد بچه‌گياش مي‌افته، تند و تند از پله‌ها بالا و پائين مي‌ره، اينور و اونور مي‌دُوه. خلاصه كاري مي‌كنه كه حالم رو بهم بزنه. يك بار خواب بودم كه يه دفعه صداي وحشتناكي اومد و من از ترس به اون طرف خونه‌ام پرتاب شدم هرچه تقلا كردم نمي‌تونستم خودم رو يك جا نگهدارم. حالم به هم مي‌خورد، صداي وحشتناكي بود، دلم مي‌خواست چيزي داشته باشم و با اون به سقف خونه‌ام بزنم و به مامان بگم كه آروم بگيره. اما من چيزي نداشتم و مامان هم به فكر من نبود شانس آوردم كه خوابيد، رفتيم دكتر خانم دكتر متوجه حال بد من شد و شنيدم كه حسابي مامانو دعوا كرد و گفت:

خانم دكتر: «شما بايد بدونيد كه سروصداي زياد و هواي آلوده براي كوچولوتون بده، سعي كنين جاهاي پرسروصدا و آلوده نريد و حركت‌هاي شديد نداشته باشيد:

دكتر مامان رو مجبور كرد كه در رختخواب دراز بكشه و مدتي استراحت كنه براي من خوب شد و دوباره خوش‌اخلاق شد.م

كودك هديه الهي

- امروز مامان خيلي سرحال بود چون خوب استراحت كرده بود. صبح كه بابا اومد و اونو سرحال‌تر از روزهاي قبل ديد خوشحال شد. مامان گفت من امروز بايد برم كلاس. بابا پرسيد كلاس چي؟ مامان گفت: يك كلاسهايي براي « بحث تربيت كودك است كه خيلي دلم مي‌خواد برم و استفاده كنم». بابا هم گفت: خيلي خوبه پس من تورو مي‌رسونم : و .... مامان به كلاس رسيد و شروع به خوندن كرد.

روي يك كاغذ خوش‌رنگ نوشته شده بود: «... اطفال را بسيار بايد مواظبت و محافظت و تربيت نمود اين است حقيقت و شفقت پدر و مادر و الّا علف خودرو گردند....»             

                                                                                      «حضرت عبدالبهاء»

 

واي چه خبره ! ! همه توي اين كلاس مامانَنْد. يك دو، سه او وَ ه..... زيادند اول چند تا دعا خوندند.... آخيش خيلي خوب يك دعايي همه با هم خوندند .....

 

خانم مشاور يا روانشناس ، معلم مامان اينا گفت: اولين فرزند هر خونواده در حقيقت اولين هديه الهي به اون خونواده است اين هديه‌ الهي خونه رو گرمي و صفا مي‌ده و باعث استحكام عشق و تداوم زندگي مي‌شه.

شما قبل از تولد كوچولوتون محيط خونه رو براي اومدن مهمون عزيز و كوچولو بايد آماده كنيد كودك علاوه بر رشد جسماني (خوراك، پوشاك، خواب، بهداشت ....) نيازهاي روحاني (ذهني ، عاطفي، اجتماعي) داره ....

محيط خونواده مهمترين محل براي رشد و اولين كارگاه تربيتي كودك محسوب مي‌شه و او از راه ديدن ، شنيدن ، لمس كردن، و بكارگيري ساير حواسّ در پيرامون خودش به كشف و بررسي مي‌پردازد با شنيدن شيوه گفتار، ملاحظة نحوة رفتار، چگونگي رخورد افراد خانواده با يكديگه، ياد مي‌گيره. تجربه مي‌كند عمل مي‌كنه و صفت‌ها و عادت هاي مختلف رو كسب مي‌كنه و چه بسا كه اين منش‌ها و عادت‌ها مادام العمر با او همراهند.

سئوال يكي از مادران: ببخشيد در رابطه با مسائلي كه مطرح كرديد بنظرم رسيد كه چقدر نقش مادرها پررنگه؟ و سخته.

- درسته! خيلي سخته ولي دلپذير و زيباست. مهمترين نقش رو در تربيت كودك، مادر به عهده داره: بنابه فرمايش حضرت عبدالبهاء ....

« اوّل مربي اطفال مادرانند، زيرا طفل در بدو نشو و نما، چون شاخ‌ تر و تازه باشد، به هرقسم بخواهي تربيت تواني ....

 ص 62 تربيت بهائي گردآوري معهد اعلي. ...

 

 اين واضح است كه مادر اوّل مربي است و مؤسس اخلاق و آداب فرزند ...

 ص63 ....

سئوال : آيا دلائلي براي اين مطلب يعني نقش پررنگ مادر مي‌شه مطرح كرد.

- بله چقدر خوبه شما مادرهاي جوون آنقدر دقيق به اين موارد توجه داريد.

ج- اولاً ارتباط عاطفي بين مادر و فرزند، از همون لحظات اوّليه برقرار مي‌شه و وقتي كودك بدنيا اومد اولين صداي گريه كودك كه به گوش مادر مي‌رسه اين ارتباط برقرار مي‌شه، اين ارتباط عاطفي در نوع خودش بي‌نظيره. از نظر كودك، مادر يعني تغذيه، منبع حرارت و گرمي و تنها تكيه‌گاه براي امنيت و آرامش كودكه-

دوماً : مادر نه تنها پرارزش‌ترين مواد غذائي رو كه براي رشد كودك فوق‌العاده مهمّه يعني (شير مادر) رو در اختيار داره، بلكه از اون مهمتره يكي از اساسي‌ترين نيازهاي رواني كودك يعني «محبت» رو به او نثار مي‌كنه.

عشق مادر به فرزند، يكي از زيباترين و والاترين نوع عشق و محبت در جامعه انسانيه.

مشيت الهي براين قرار گرفته كه مادر، كودك رو تا حدّ ايثار و فداكاري دوست بداره و گاهاً جونش رو براي نجات اون به خطر بيندازه.

در كلمات مكنونه مباركه مي‌خونيم « قبل از خروج از بطن امّ دو چشمه شير منير، براي تو مقرر داشتم و چشم‌ها براي حفظ تو گماشتم و حبّ تو را در قلوب القاء نمودم ....»

اريك فروم روانشناس و روانكاو آلماني‌الاصل در سال 1900 ميلادي به امريكا مهاجرت كرده. كتابها (هنر عشق ورزيدن، انسان براي خويشتن) معتقده: عشق مادر نسبت به فرزند يك عشق غير مشروط و كاملاً غيرارادي‌يه. يعني براي اينكه مادري فرزندش رو دوست بداره هيچ شرطي لازم نيست. نوع جنس (پسر يا دختر بودن) رنگ پوست زيبائي. و كودك، در ابراز محبّت مادر نسبت به او اصلاً تأثير نداره و كودك از منبع سرشار و بي‌شائبه مادر برخورداره و از چشمة جوشان اون بهره‌مند مي‌شه.

ثالثاً- كودك به مصاحبت مادر شديداً نيازمنده. مطالعات روانشناسان درباره ناراحتي‌ها و اختلالات رواني كودكان نشون مي‌ده كه : علت بسياري از اختلالات و عدم تعادل رواني افراد، محروميت از محبت مادر در دوران كودكي بوده. در جنگ جهاني اول تعداد زيادي از كودكان خردسال رو كه والدينشان در حوادث و بيماري‌هاي ناشي از جنگ از بين رفته بودند، ناگزير به پرورشگاهها و مؤسسات تربيتي سپردند، ولي بيشتر اين كودكان بدون هيچ علت جسماني فوت كردند و پس از بررسي‌هاي لازم به اين نتيجه رسيدند كه علت اصلي: محروميت اين كودكان از نوازش‌ها و محبت‌هاي مادرانه بوده.                                 (نقل از روانشناسي رشد شعاري نژاد ص 72)

 

سئوال: آيا تحقيقاتي پيرامون عوارض ناشي از محروميت از مادر صورت گرفته؟

جواب: جالبه كه به اين نكته دقت داشته باشيم كه محروميت از مصاحبت مادر در كودكان (به نسبت مدت، موقعيّت و شرايط آن) موجب عكس‌العمل‌هاي متفاوتي مي‌شه مثل گريه‌ و زاري بي‌قراري، هيجان‌هاي شديد، ناراحتي هاي گوارشي مثل تهوّع، يبوست و اسهال. حتي آسم و غيره طبق تحقيقات انجام شده محروميت از مصاحبت مادر، موجب پائين آمدن هوشبهر- كندي در سخن‌گوئي، كاهش جست‌و خيز كم‌روئي، گوشه‌گيري و گاهي پرخاشگري در كودكان مي‌شود.

تجربه نشان داده كه: محبت مادر به هنگام بيماري كودك عاملي مؤثر در اعاده سلامتي وي محسوب است.

مجري- اگر در اين بخش بخواهيم جمع‌بندي از موارد مطرح شده‌را ارائه دهيم اينگونه‌خواهد بود كه

1)  حتي الامكان مادران سعي كنند كه فرزند دلبند خود را از پرارزش‌ترين مواده غذائي يعني شير مادر (مرزوق كنند) يا محروم نكنند.

2)  در آغوش گرفتم. نوازش كردن و مصاحبت با كودك را حتماً مدنظر داشته باشند

3)  به سهم خود سعي كنند محيط خانه سرشار از عشق و محبت باشد.

4)  نكات تربيتي مربوط به دوران مختلف رشد و اصولي را كه رعايت آن‌ها براي تربيت كودك لازم است پيوسته مطالعه نموده و مدّنظر قرار دهند.

5)  مؤانست با آيات الهي را كه بنابه فرموده حضرت بهاءالله «طبيب جميع علّتها ذكر من است» را فراموش نكنند.

                                                      مامانِ بلا ، قلقلكم نده!

- مامانم خيلي شيطون شده، هيچ كاري رو جدي نمي‌گيره. چند روزپيش دكتر به مامانم توصيه كرد كه ورزشهاي مخصوص قبل از زايمان رو شروع كنه. مثلاً اگه براش امكان داشته باشه، به استخر بره و به جاي شناكردن نرمش كنه و يا ورزشهاي مناسب ديگه. بعضي وقتا مي‌بينم كاراي عجيب و غريب مي‌كنه. و اسمش رو مي‌ذاره ورزش مخصوص. – آخه مامان خوب ! اين چه كاريه كه مي‌كني؟ روي چهار دست و پا چرا راه مي‌ري؟ چرا از اين پهلو به اون پهلو قِل مي‌خوري؟ واي سرم گيج رفت، ولي به موقع هم تفريح مي‌كنم از كاراي مامان خنده‌ام مي‌گيره! بعضي وقتا تو دلم خالي ميشه و پائين مي‌ريزه. آنقدر شيطوني نكن مامان ...

بابا پرتوقع شده.

- زندگي كردن با مامان روز به روز مشكلتر مي‌شه. از بس غُر زدنهاي مامان رو شنيدم خسته شدم. هر روز بهونة تازه‌اي مي‌گيره. يه روز يبوست داره. يه روز عضلاتش مي‌گيره و فريادش به هوا مي‌ره روز ديگه معده‌اش ترش مي‌كنه، گاهي هم حالش بهم مي‌خوره و بالا مي‌آره و هزار جور ناراحتي ديگه ... مامان اغلب به دكتر تلفن مي‌زنه ....

خانم دكتر گفت: «در دورة حاملگي رگها تقريباً يك ليتر بيشتر از حالت عادي خون رو جابه‌جا مي‌كنن. به همين دليل عضلات مي‌گيره. در مورد بعضي خانم‌ها كه مجبورند بايستند، اين حالت شديدتر مي‌شه و كساني كه واريس دارند بايد جوراب واريس بپوشند و گاهي دراز بكشند و پاهاشون رو بالا نگهدارند. براي ترش كردن معده‌اش هم لازمه در وعده‌هاي كوتاهتري غذا بخوره و شبها زير سرش رو از سطح بدنش بالاتر نگه داره.

تازه‌گيها بابا پرتوقع شده و غُر مي‌زنه: «ديگه كسي كه به من نمي‌رسه!» وقتي مامان از ناراحتيهاش حرف مي‌زنه بابا اهميتي نمي‌ده ... !

- قبلاً وقتي مامان از ناراحتي‌اش حرف مي‌زد، بابا گوش مي‌داد و با او همدردي مي‌كرد، ولي حالا اصلاً توجهي به اين حرفا نداره بابا مي‌گه: «اينا همه‌اش فكر و خياله، تو از يك كاه كوه مي‌سازي اتفاق مهمي‌نيفتاده، هر زني مي‌تونه بچه‌اي بدنيا بياره؟ معني اين حرفا چيه؟»

- يكي نيست بگه معني اين حرفايي كه مي‌زني چيه؟ (با خنده شيطنت‌آميز كودكانه....)

- مامان امروز كلاسي داره خبرنداره كه باباها هم امروز بايد در كلاس شركت كنن.

خانم مشاور ميگه: « موضوع امروز ما نقش پدر در تربيت كودك»

همه مامانا در دست مي‌زنن و باباها هم لبخندي برلب آخه قبلاً خانم مشاور از باباها هم درخواست كرده بود كه قراره مطالبي را با هم مرور كنن.

- يكي از باباها كه جوون بود و خيلي دلش مي‌خواست مطالبي بدونه چون بچه‌اش در راه بود سئوال كرد:

«ما پدرها هم آيا به اندازة مادرها نقش پررنگي در اين دوران داريم؟»

قدري همهمه ايجاد شده بعد خانم مشاور گفت:

- خوشحالم كه امروز هم باباها اومدن يك مقدمه كوتاه بگيم و بعد در خدمت شما پدران عزيز هستيم.

خانم مشاور: بعد از مادر، پدر در تربيت و رشد كودك نقش بسيار مهم و ارزنده‌اي داره: و تربيت كودك تنها وظيفه مادر نيست بلكه وظيفه پدر و مادر هر دو است.

در لوحي در منتخباتي از آثار مباركه درباره تربيت حضرت بهاءالله مي‌فرمايند:

«يا محمّد وجه قِدم بتو متوجّه و ترا ذكر مي‌نمايد و حزب‌الله را وصيت مي‌فرمايد به تربيت اولاد. و اگر والدين در اين امر اعظم كه از فم مالك قدم در كتاب اقدس نازل شده غفلت نمايند حق پدري ساقط شود و لدي‌الله از مقصري محسوب طوبي از براي نفسيكه وصاياي الهي را در قلب ثبت نمايد و به او متمسّك شود....

با توجه به اين بيان مبارك و ساير آثار بهائي پدر و مادر هر دو مسئول تربيت فرزندان خود هستند. در بياني ديگر در گنجينه حدود و احكام «صفحات 88-89» مي‌فرمايند:

«.... اگر والد در اين امر اعظم كه از قلم مالك قدم در كتاب اقدس نازل شده غفلت نمايند (يا نمايد) حقّ پدري ساقط شود و لدي‌الله از مقصرين محسوب»

حضرت بهاءالله قصور پدر را در تعليم و تربيت فرزند گناهي بزرگ و مستوجب سلب حقّ پدري اعلام فرموده‌اند. لهذا پدران گرامي بايد بدانند كه در قبال تربيت فرزندان مسئوليتي عظيم دارند و اگر به اون عمل كنن عنايت خداوند رو شامل حال خودشون كردن و اگه قصور كنن نه تنها محروم از الطاف الهي بلكه مستوجب مجازات خواهند بود.

مركز ميثاق حضرت عبدالبهاء مي‌فرمايند: «بر پدر و مادر فرض عين است كه دختر و پسر را به نهايت همّت تعليم و تربيت نمايند...»

مركز ميثاق حضرت عبدالبهاء مي‌فرمايند: «بر پدر مادر فرض عين است كه دختر و پسر را به نهايت همّت تعليم و تربيت نمايند....»

سئوال: از بُعد روانشناسي و علوم تربيتي نقش پدر چگونه است؟

اكثر متخصصان علوم تربيتي معتقدند كه هر پدري بايد در نگهداري و مراقبت فرزندش از بدو تولد با مادر سهيم باشد، همچنانكه براي مادر امري طبيعي و دور از جبرو فشار است براي پدر نيز اينگونه مي‌باشد طفل همچنانكه رشد مي‌كند و ايام را سپري مي‌سازد دشواريهاي بيشتري ببار مي‌آورد و با مشكلات افزونتري روبرو مي‌گردد. اگر پدر از آغاز تولد در امور اوليه او مانند حمام كردن، خواباندن و ... ياور مادر باشد و به سادگي قادر خواهد بود راهنماي او بشود بعدها خطاهاي اونو برطرف كنه و با او رابطه‌اي صميمانه برقرار كنه .. پاية اساس رابطة بين والدين و كودكان همين نكات است.

سئوال : نقش پدر در خانواده‌اي كه مادر هم شاغل هست يا حتي كارهايي در منزل بجز امور خونه انجام مي‌ده به چه شكل بايد باشه؟

- به نظر من يك پدر در ساعاتي كه با خونواده‌ش در خونه است چه صبح ، چه شب ، چه در تعطيلات آخر هفته، صرف‌نظر از اينكه همسرش به كاري خارج از منزل اشتغال داشته باشه يا نه؟ بايد با او در نگهداري و مواظبت از كودك همكار و همگام باشه چون مادر حالا يا به سبب شغلش يا به علت كارهائي كه در خونه انجام مي‌ده احساس خستگي مي‌كنه و نياز به كمك همسرش داره.

در دنياي ماشيني و پيچيده امروز يك پدر نه تنها در امر مراقبت از كودك بلكه در انجام اموري مثل خريد و نظم و نظافت منزل بايد همسرش رو ياري بده.

نكته مهم اينه كه پدر با اينگونه همكاريها به مادر ثابت مي‌كنه كه كارهاي خونه مثل (كار يا شغل بيرون) كه منبع درآمد هست حياتي، با ارزش و با اهميت هست. نكته بسيار مهم اينكه اغلب مردان تنها شغل خودشون رو كارواقعي و ضروري محسوب مي‌كنند و بچه‌داري و خونه‌داري رو از جمله اموري مي‌دونند كه انجام آنها از عهده هركس برمي‌آد و همين تفكر خطا موجب مي‌شه كه شوق و ذوق زن در انجام كارهاي خانگي از بين بره و اورو بي‌حوصله و عصبي كنه. همكاري با زن در امور منزل ايجاد علاقه بيشتر در خانمها مي‌كنه و رفع خستگي مفرط را مي‌كنه.

سئوال: آيا تحقيقاتي مبني بر حضور همكاري پدران داريم يا آماري هست چند درصد  ؟

- آمار جديد رو بنده اطلاعي ندارم ولي واقعيت اينه كه هنوز هستن ميليونهاي پدري كه در اينگونه امور مشاركت ندارند. و هستند پدران بيشماري كه با فرزندانشون بخصوص اگه پسر باشن در سالهاي نوجواني يارو همدم نيستند. اين مهم هست كه پدرها بدونند كه نياز كودك به حمايت پدر بسيار قوي هست او (كودك) پدر خودش رو تواناترين، شايسته‌ترين و مظهر نيرو و فعاليت مي‌دونه و از اين رو خيلي از رفتاراشو تقليد مي‌كنه.

به هرحال بايد لااقل اوقاتي از شبانه‌روز رو پدران به كودكان اختصاص بدهند چون براي رشد كودك از ابعاد جسماني، ذهني، عاطفي و ... بسيار مفيد است.

مجري: پس اگر در اين قسمت بخواهيم موارد نقش پدر رو فهرست كنيم بايد به اين نكات كليدي دقت كنيم،

1) علي‌رغم مشكلات روزانه و كمي وقت فرصت‌هايي رو براي تماس با كودك خردسال اختصاص بدهد. حالات او رو درك كنه و با او همكلام بشه. بقول مولانا:

                     بهر كودك آن پدر تي تي كند

                                                          گر چه عقلش هندسه گيتي كند

2) در فراهم كردن محيطي مملو از محبت و سرشار از تفاهم فضايي مناسب براي تربيت كودك رو مهيا كند.

3) از خشونت و پرخاش در محيط خانواده پرهيز و اگر اختلاف نظري با افراد خانواده پيش آمد سعي مي‌كنه با متانت و آرامش مسئله رو حل كنه تا تأثير منفي در روحيه كودك نگذاره.

4) با علم به اينكه رفتار و گفتارش مورد تقليد كودك قرار مي‌گيره، آنچه كه از كودك انتظار داره سعي مي‌كنه خودش به اون موارد عامل باشه

5) دعا در حق اطفال و مؤانست با آيات رو هم از ياد نمي‌بره.

بالاخره با هم كنار آمديم

- چقدر خوبه كه آدم راحت باشه. احساس مي‌كنم خيلي راحت و سرحال هستم مامان هم همينطور، حالش خيلي بهتره، آرامتر شده بابا هم خوش اخلاق و سرحاله ... يواشكي يه چيزي بگم. فكر كنم كلاسي كه بابا و مامان رفته بودن كار خودش رو كرد. (كاش هميشه اينطوري باشد) بابام شبها با من حرف مي‌زنه (البته از پشت ديوار خونه‌ام) نازم مي‌كنه و شعرهاي قشنگ برام مي‌خونه.

مامان، مرا به سلماني ببر!

- حيف كه آينه ندارم، خيلي دوست دارم خودم رو توي آينه ببينم، حتماً حالا كه مو درآوردم خيلي خوشگلتر شدم. مطمئنم اگر مامان مي‌توانست منو ببينه از خوشحالي جيغ مي‌كشيد آخه غير از موهام مژه هاهم كلي قشنگترم كرده‌اند، وقتي چشمك مي‌زنم مژه‌هام تكون مي‌خورند. ديگه اينكه روش خوبي براي خوابيدن پيدا كردم چونه‌ام رو روي سينه‌ام مي‌ذارم و راحت مي‌خوابم. من امروز متوجه شدم كه دوقلو نيستم چون صداي يك قلب به گوش خانم دكتر مي‌رسيد. ديشب اتفاق بدي افتاد و اوضاع رو خراب كرد

- مامان و بابا مهمون داشتند مامان باز حرفهاي دكتر رو فراموش كرد و معده‌اش رو با يك غذاي چرب پر كرد تازه روي اون چند ليوان نوشابه خورد، چند لحظه بعد حالت وحشتناكي بمن دست داد نفسم داشت بند مي‌اومد، داشتم خفه مي‌شدم، مشت‌هامو گره كردم و محكم به ديوارهاي خونه كوبيدم تا مامان دست از خوردن بكشه. عاقبت مامان متوجه شد و به رختخواب رفت. چون حال خودش هم خوب نبود فردا دكتر گفت: بايد مراقب باشي و بدوني كه مناسب غذابخوري و درست استراحت كني.

مامان با من حرف بزن

مامان را خيلي دوست دارم، تازه‌گيها شروع كرده و با من حرف مي‌زنه، نازم مي‌كنه و حرفهاي قشنگ‌قشنگ مي‌زنه منو گنج كوچولوي خودش مي‌دونه، برام مي‌خونه، بعضي وقتا هم مي‌گه خيلي اذيت كن شدم، وقتي با لگد اونو مي‌زنم بِهِم ميگه بچه آروم و خوب و مؤدبي باشم. ولي من بيشتر دلم مي‌خواد با من حرف بزنه. حالت كلمات رو احساس مي‌كنم، دكتر به مامان گفت:

ماه هفتم سن مهميه و خيلي اهميت داره مي‌دوني از اين به بعد اين گنج كوچولي تو مي‌تونه مزه‌ها و بوها رو تشخيص بده تنفس و مكيدن اون از قبل قوي‌تر مي‌شه و واكنشهاي بينائي و شنوائي حالت با ثبات‌تري به خودش مي‌گيره.

مامان خيلي دقيق به حرفهاي دكتر گوش مي‌كرد و با توجه به مسائلي كه مطرح شد وقتي اومديم خونه سعي كرد خيلي بيشتر از قبل آرامش رو در خودش حفظ كنه و ديگه در مهمونيها زياده‌روي در خوردن مواد غذائي نكنه و از همه مهمتر دچار فشار عصبي نشه. چون مي‌گفت در كتابي خونده كه مادرهائي كه تحت فشار عصبي باشند كودكانشون حركات بدنيشون صدها بار بيشتر از بچه‌هاي ديگه هست و فشارهاي عاطفي مادر در هر مورد خواه ناشي از مشكلات زندگي يا اقتصادي و غيره باشه نتيجه خوبي در آينده براي كودك نخواهد داشت. نوزادان مامان‌هاي غمگين و ناشاد احتمال داره زودتر بدنيا بيان و يا كم وزن باشند. بيش از اندازه فعال باشند يعني ناآرام باشند. خوب همين موارد باعث شد كه مامان با من حرفاي قشنگ بزنه و با لحن آروم و ملايم برام شروع كرد به خوندن:

اي خداي برعطاي ذوالمِنَن            

واقف جان و دل و اسرار من

در سحرها مونس جانم تويي           

مطّلع برسوز و حرمانم تويي

هردلي پيوست با ذكرت دمي           

جز غم تو مي‌نجويد محرمي

خوش شود آن‌دل‌كه‌بريان‌تو نيست        

كور به چشمي‌كه‌گريان تو نيست

در شبان تيره و تار اي قدير        

ياد تو در دل چو مصباح منير

از عناياتت بدِل روحي بدم           

تا عدم گردد ز لطف تو قِدم

در لياقت منگر و در قدرها          

بنگر اندر فضل خود اي ذوالعطا

اين طيور بال و پر اشكسته را           

از كرم بال و پري احسان نما

هوالله

اي خداوند بي‌مانند، اين طفل شيرخوار را از پستان عنايت شيرده و در مهد صون و حمايت محفوظ و مصون دار و در آغوش الطاف پرورش ده    ع ع

هوالله

 اي جليل اكبر، اين كنيز صغير را دختر خوش اختر فرما و در درگاه احديّتت عزيز كن، از جام محبّتت لبريز نما تا شور و ولهي انگيزد و مشك و عنبري بيزد توئي مقتدر و توانا و توئي دانا و بينا                                                                                                                                                                                                       ع ع

هوالله

اي نونهال باغ محبّت الله از خدا رجا مي‌نمايم كه تو را به باران رحمت و پرتو و حرارت شمس حقيقت و نسيم جانبخش جنّت ابهي نشو و نما بخشد و طراوت و لطافت زايدالوصف عطا نمايد. ع ع

هوالله

اي تازه نهال بوستان محبت‌الله، جمالقدم فيض ملكوتش هرگياه را سبز و خرّم نمايد و انوار جبروتش هر ظلمتي را نور مجسّم. پس تو كه نهال باغ الطافي و تازه گلِ خندان گلستان او، بايد از فيض او چنان سبز و پرطراوت گردي كه از لطافتت كُل شادمان شويم.      

ع ع

 

چقدر بزرگ شده‌ام !

قرار دادم داره تموم مي‌شه، نمي‌دونم بعد از اون، چه كار بكنم، آيا مي‌شه اون رو 9 ماه ديگه هم تمديد كنم؟ وقتي دلم شور مي‌زنه و نگران مي‌شم، شَستم رو محكمتر مي‌مكم، حس مي‌كنم همه چيز در هم و برهم شده، مثل موهاي سرم كه بلند و در هم ريخته شده.

مامان زود خسته مي‌شه آخه من هفت ماهم هست و مامان نمي‌تونه رو پا بايسته، دكتر مي‌گفت كه قد من بيشتر از چهل سانتي‌متر هست. روز به‌روز دارم بزرگتر مي‌شم وزنم يك كيلو و هشتصد گرمه دكتر گفت: در ماه هشتم 600 گرم ديگه به وزن من و 5 سانتي متر به قدم اضافه مي‌شه. خوب حساب كنيم ببينيم چقدر ديگه به قد و وزنم اضافه مي‌شه قَدَم مي‌شه 45 سانتي‌متر وزنم مي‌شه 400/2 گرم و ماه نهم پنجاه سانتي‌متر شايد هم قدري بيشتر و وزنم سه كيلو به بالا ... خوبه البته دكتر گفت بعضي وقتا هم بچه‌ها از اين چيزي كه ما ميگيم و تحقيقات نشون داده تغييرشون بيشتر يا كمتر خواهد بود ولي من با اين وضعيت كه از خودم مي‌بينم فكر مي‌كنم بيشتر از سه كيلوونيم هم بشم خيلي بزرگ مي‌شم ....ها ! !

 

 

چه خانة كوچولويي !

- بعضي وقتا، از كاري كه كرده‌ام، پشيمان مي‌شوم، منظورم بستن اين قرارداد هست. مامان ديگه قابل تحمل نيست مرتب شكايت مي‌كنه، يه روز كفشش تنگ مي‌شه و دمپائيهاي بابا رو مي‌پوشه، يه روز ميگه نمي‌تونم نفس بكشم

- بابا مي‌گه: «مامان مثل لوكوموتيو شده، وقتي راه مي‌ره، نفس، نفس مي‌زنه و سوت مي‌كشه.»

مي دونم كه بابا، بازهم شوخي مي‌كنه، او نگران مامانه مي‌گه «تو هميشه براي من عزيزي، هرچقدر كه چاق بشي يا نفس نفس بزني، من عاشق تو و اون كوچولو هستم.

- اين حرفا حال مامان رو بهتر مي‌كنه و بابا اينو احساس مي‌كنه.

- مامان در ماه نهم هست. وزن من شش بيليون برابر روز اولي هست كه به اين خونه اومدم. دكتر ميگه اگه اينطوري رشد كنم در ده سالگي وزنم به 635 كيلو خواهد رسيد.

دكتر مي‌گه: «ولي سيستم بدن بچه طوريه كه خود به خود رشدش رو كنترل مي‌كنه. مثلاً در آخرين هفته، قبل از تولد، اصلاً رشدي نداره.»

اما من نمي‌دونم، اينا از چي حرف مي‌زنن. فقط اينو مي‌دونم كه خونه‌ام تنگ و تنگ‌تر شده شايد من خيلي بزرگ و قوي شدم مامان مي‌گه همين روزها كوچولومون به خونه مي‌آد.

دوست ندارم به دنيا ، بيايم!

مثل اينكه بابا و مامان حرف ديگه‌اي ندارند، همه‌اش درباره بدنيا آمدن من حرف مي‌زنند، اما من مي‌ترسم ، نمي‌دونم عاقبت چي ميشه! و چطوري بايد بدنيا بيام، دكتر چيزهاي زيادي گفت: مثلاً اينكه:

دكتر- اگه گرماي جايي كه من در اون بدنيا مي‌آم كمتر از 20 درجه سانتي‌گراد باشه به من شوك وارد مي‌شه، همين‌طور وقتي براي اولين بار مي‌خوام نفس بكشم حالت ترس و ناامني به من دست مي‌ده و اولين عكس‌العمل من جيغ زدن هست اين جيغ كمك مي‌كنه تا راههاي تنفس من باز شه. اولين گريه‌هاي من بدون اشك خواهد بود و مدتي هم نمي‌تونم بخوبي بشنوم چون سوراخهاي گوشهام پر از مايع لعابدار هست. همون مايعي كه داخل خونة خودم بود، تو اون شنا مي‌كردم.

 در آخر دكتر به مامان گفت: اگه روزهاي اول چشمهاي من، بي‌اراده به اين طرف و اون طرف چرخيد نگران نشو. چون طبيعيه!

من به از همون جا به دكتر گفتم: «خيلي متشكرم دكترجان، ولي بايد بگم كه من اصلاً دوست ندارم بدنيا بيام من در اينجا زندگي كردم، حالا هم مي‌خوام همين جا بمونم. ديگه حوصله شنيدن اين حرفها رو ندارم.»

آي، به دادم برسيد!

حالا من و ماما در بخش زايمان هستيم مامان دعا مي‌خونه «خدايا اين سبزة نوخيز .... را كه در عالم رحم دارم به تو مي‌سپارم....

پرستار نبض مامان ، فشارخون و حرارت بدن رو اندازه گرفت همه‌چيز طبيعي بود و مامان نفس‌هاي بلند مي‌كشيد هرچي من مي‌گفتم بابا صبر كنيد من نمي‌خوام از خونه‌ام بيرون بيام ولي هيچكس گوش نمي‌داد و يك دفعه صداي جيغ، جيغ شنيدم    اووَ ...........  اووَ ............   اووَ .....  .

سلام مامان ! ............ سلام بابا!...............       سلام به همة شما ..................   من اينجا هستم...........!

 

  

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.