ورود کاربر

جملات تربیتی

اطفال در عالم طفوليت نمي دانندو لي مستحق نكوهش نيستند

اهورا نو گل باغ الهی



مظلومیت کودکانه

کودک می‌گریست؛ به تلخی. نمی‌دانست سهم او از این جهان چیست؟ چرا خدایش او را آفریده بی آن که کسی پشت و پناهش باشد. صدای ضجّه و ناله‌اش گوش فلک را کر کرده بود. کسی نبود به دادش برسد. همسایگان که مدّتها، روزها، هفته‌ها، هر از گاهی صدای گریه و نالۀ آن پسربچه دو ساله یا دو نیم ساله را می‌شنیدند، دیگر طاقت نیاوردند و تلاشی بیهوده کردند تا در را بگشایند. ناچار به نیروی انتظامی خبر دادند که آنها رسیدند و در را شکستند و وارد شدند. دیدند که کودک خونین روی زمین افتاده و ناپدری‌اش نشسته و او را می‌نگرد. ابتدا به دروغی دست زد امّا ناچار معترف شد که چه کرده است.

بلافاصله کودک را به بیمارستان رساندند. تحت درمان قرار گرفت. امّا اسفا یا سپاس مر خدای را که بیش از 24 ساعت زنده نماند و به آغوش خدایش پناه برد. گویی کسی در این جهان این هدیۀ آسمانی را نمی‌خواست. صورتش کبود، دنده‌هایش شکسته و گوشهایش پیچانده شده بود.

ناپدری را بازداشت کردند. مادر کودک نیز بازداشت شد.

والله هیچ حیوانی چنین نمی‌کند که این پست‌تر از حیوان با آن کودک بینوا کرد.

(این داستان نیست؛ واقعیت است؛ در 22 مهرماه در شمال ایران [لاکانی رشت] رخ داده. امروز صبح خبرش را شنیدم و به این صورت بازگو کردم در حالی که هنوز بغضم در گلو گره خورده و اشکم بر چشم نشسته است!)

پدر حقیقی اهورا، این فرشته آسمانی، که چه زود به فرشتگان آسمان پیوست، بر بالین فرزند دلبندش، گریه‌هایش امانش نمی‌دهد.

  

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.