ورود کاربر
جملات تربیتی
وقتي كودكي را هدايت مي كنيد ،او را مساعدت مي نماييد تا قوا و استعدادهايش را توسعه دهد.
رضا شاه قاجار، میس مارثاروت، عبدالحسین تیمورتاش
* بار دیگر در سال 1932 م بنا بر فرمایش حضرت ولی امرالله خانم مارثاروت برای ملاقات با شاه ایران که در آن زمان رضا شاه بود به ایران سفر میکنند و از ایشان درخواست ملاقات و گفتگو در خصوص دیانت بهایی را مینماید ولی شاه درخواست ایشان را نمیپذیرد و ناچارا مارثاروت طی نامه ای خطاب به رضاشاه، ایشان را به دیانت بهایی و پذیرش آیین آسمانی حضرت بهاءالله دعوت مینمایند.
مارثاروت (به انگلیسی: Martha Root) متولد ۱۹ اوت ۱۸۷۲ در اوهایو، یکی از ایادیان امرالله در دین بهائی میباشد.
خدمات مستمر او برای آئینش، ۲۰ سال به طول انجامید و برای تبلیغ ۴ بار به دور زمین حرکت کرد و حضرت ولی عزیز امرالله او را افخم و اعظم سفیر امر الهی نامید. وی در رابطه با تبلیغ، دارای القابی نظیر فخر المبلغین و المبلغات است.
او در بیش از ۴۰۰ دانشگاه معروف سخنرانی کرد و با انواع طبقات مردم ارتباط داشت. وی کتاب بهاءالله و عصر جدید را که نوشته دکتر اسلمنت بود ترجمه کرد و انتشار داد. به وسیله همین کتاب بود که ملکه رومانی به دین بهائی روی آورد، ملکه رومانی نیز به مارثا یک سنجاق سر با ارزش که هدیه دولت روس بود اهداء کرد. او همچنین تاگور (شاعر معروف) را ملاقات کرد.
وی در ۲۸ سپتامبر ۱۹۳۹ در هونولولو درگذشت.
عبدالبهاء درباره وی چنین میگوید:
بذری افشاند که هزاران خرمن از آن حاصل. نسبت به جمیع ملل مهربان بود. نهالی غرس کرد که الیالابد ازهارش اثمار دهد.
سفر مارثاروت به قلب ایران زمین(قسمتهایی از خاطرات مارثاروت)
حضرت شوقی ربانی مخصوصا به مارتا تاکید کرده بودند که در سفر به تهران بعلت تعصبات و عدم خویشتن داری افراد احتیاط لازم را بنمایند. مارتا با توجه به اینکه در مسیر حرکت از قزوین به تهران، همراه پنج نفر از اعضای محفل روحانی بود آسوده خاطر بود وحتی بسیاری از بهاییان نیز به صورت گروهی برای ملاقات با ایشان آمده بودند.
در یک روز سرد در اواسط فوریه زمانی که آنها به شهر وارد شده بودند صاحب هتلی که مارتا در آن اقامت داشت از مارتا خواست تا در خودرو خود بمانند. مارتا میگوید که زمانی که ما به دروازه شهر رسیدیم جمعیت عظیم مردم و خودرو ها، واقعا غیر منتظره بود. واقعاً هیچکس نمیدانست که چه اتفاقی می افتاد اگر آنها میدانستند که یک بهایی به شهر وارد شده است. در هر صورت ما منتظر شدیم تا مجوز ورود به تهران را دریافت کنیم. بهاییان بسیار محتاط بودند و در آن میان از چهار پلیس که بهایی بودند درخواست نمودند تا از مارتا تا زمانی که وارد شهر می شود محافظت کنند.
این تهران، زادگاه بهاءالله است، شهری که بهاءالله در آن بزرگ شده و پدرش وزیر دربار بوده است. جایی که برای اولین بار در سیاه چال، حبس گردید همان جایی که در آن فضای وحشتناک او از ماموریتش بر روی زمین آگاه گشته بود. مارتا با تمام وجودش این ترس و اضطراب آن دوران را از نزدیک حس میکرد...
شایعات فراوان بودند و زمینه مناسب برای گسترش شایعات همچنان فراهم بود. حتی قبل از آمدن مارتا، سر مقاله روزنامه گزارش میکرد که " به زودی زنی به ایران میآید که دختر عبدالبهاء است اما برای فریب مردم لباس آمریکایی می پوشد و انگلیسی صحبت می کند" و مقاله عنوان میکرد که " او در کمین پادشاهان است."
در حالی که در تهران مارتا امیدوار به ترتیب مصاحبه ای با شاه(رضا خان پهلوی) بود. با وزیر شاه آقای تیمورتاش ملاقات و مصاحبه نمود، او امیدوار بود که وزیر موجبات مصاحبه با شاه را برای او فراهم آورد. او درخواست خود را طی یک نامه با تاکید بر اعتقاد بهائیان به حقانیت و نبوت حضرت محمد و لزوم صلح و اتحاد بعنوان آرمانهای اساسی دیانت، تشریح و به شاه ابلاغ نمود. تا در صورتی که شاه اراده فرماید مارتا جهت اطلاعات بیشتر کتابهایی برای شاه ارسال کند اما جوابی از شاه دریافت نکرد.
زمانی که دسترسی به پادشاه برایش میسر نشد با این حال محبت مارتا در یک نامه جداگانه بدون اینکه کلمه ای بنویسد شامل حال او شد و برای تیمورتاش نوشت: " از طریق شما این گردن آویز(گل سینه) را که همیشه عامل سرور و حفاظت من بوده و عزیز ترین گنج خود میدانم، به همراه یک دیکشنری کوچک زبان اسپرانتو به شاه و یک سنجاق کوچک ستاره ای شکل نیز تقدیم والا حضرت ولیعهد محمد رضا شاه مینمایم"...
یک سال بعد از سفر مارثاروت به ایران تیمور تاش زندانی و بدستور شاه کشته میشود و چند سال بعد نیز خود رضا شاه از سلطنت خلع و در غربت در نهایت دق کرده و فوت میکند
- 1931 بازدید
ارسال کردن دیدگاه جدید