ورود کاربر

جملات تربیتی

انسان طلسم اعظم است ولكن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده

پدر و مادر بودن



این ماجرا حکا یت یک پدر و مادراست، اما متفاوت با اکثر پدر ها و مادرهایی که دیده ایم و می شنا سیم . وقتی دوست نازنینم آن را تعریف کرد همه ما تحت تاثیر قرار گرفتیم . تا مدتها ذهنم درگیر بود . در هر جمعی که توانستم  آن را تعریف کردم و بالاخره از او خواستم تا داستان خود را بنویسد تا دیگران هم بخوانند چرا که تجلی درک انسان و انسانیت را در زندگی این زوج به روشنی می توان دید .

 

سالها پیش ایران را برای ادامه تحصیل ترک کردم .در دانشگاه با همسرم آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم . پس از اتمام تحصیل و مدتی کار در خارج از کشور تصمیم گرفتیم که به وطن بازگردیم و دین خود را به کشورمان ادا کنیم .

در ایران زندگی را از نو شروع کردیم و پس از مدتی هر دو احساس کردیم که برای بچه دار شدن آمادگی داریم . بنابراین تصمیم گرفتیم بجای اینکه انسان جدیدی را به وجود بیاوریم ، انسانی را که به وجود آمده ولی از عشق و محبت و کانون گرم خانواده محروم شده به فرزندی بپذیریم .

برای همین منظور به بهزیستی مراجعه کردیم و درخواست خود را گفتیم .آنها علت این کار را از ما پرسیدند . زیرا معمولا زن و شوهر هایی که نمی توانند بچه دار شوند در نهایت ممکن است که چنین تصمیمی بگیرند. اما ما در اینمورد بررسی انجام نداده بودیم . از ما خواستند که گواهی پزشکی که نشان دهد بچه دار نمی شویم بیاوریم . ما تصمیم خود را گرفته بودیم و نمی خواستیم بچه ای را بوجود بیاوریم و ضمنا حاضر هم نبودیم به این خاطر دروغ بگوییم ویا گواهی غیر واقعی بگیریم . پس از مدتی درخواست ما پذیرفته شد . حالا وقت آن بود که مشخصات بچه ای را که میخواستیم بگوییم . در بهزیستی چند ین نوع کودک وجود دارد :بچه های شیرخواره که طرفدار زیادی  دارند و زود انتخاب می شوند، بچه هایی که معلولیت آنها بالای 90 درصد است و بچه هایی که نقص عضو دارند .

پس از بررسی و مشورت من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که میتوانیم کودکی که نقص عضو دارد را به فرزندی بپذیریم . بعد از مدتی پیگیری  بالاخره یک روز به ما آدرس یک بهزیستی را دادند که در آنجا کودکان معلول بالای 90 درصد نگهداری می شدند ولی به علت کمبود جا دختر بچه ی سه ساله ای را هم که مشکل چشم داشت در آنجا نگهداری میکردند. ما خیلی سریع به آنجا رفتیم .این دختر کوچولو که زودتر ما را دیده بود شتابان آمد و دست مرا گرفت . از همان لحظه یک حس شدید مادرانه تمام وجودم را فرا گرفت.بعد او به آغوش همسرم رفت و دیگر حاضر نبود پایین بیاید . من با تمام وجود احساس لذت بخش پدر بودن را در همسرم می دیدم .

آنقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که باورم نمی شد. از آن لحظه به بعد ماسه نفر شدیم . به خانه آمدیم . من دخترمان را به حمام بردم . در این فاصله همسرم رفت و برای او لباس خرید . خیلی زود اتاقش را درست کردیم و در او حس مالکیت به وجود آمد . خانه ی من ، اتاق من ،اسباب بازی های من ،تخت من و ...  به خاطر موقعیتی که داشت و با بچه های معلول با درصد بالا تماس داشت، هیچگونه صحبتی بین  آنها نمی شد و رشد تکلم او بسیار محدود بود . یک چشمش آب مروارید داشت و اصلا دید نداشت . ظاهر چشم هم مشکل داشت . اولین کاری که کردیم سریع با یک چشم پزشک قرار ملاقات گذاشتیم پس از معاینه دکتر گفت که خیلی زود باید عمل شود . عمل اول به خوبی انجام شد . طبق دستور دکتر چشم سالم را یکسال بستیم تا چشمی که تنبل شده قوی شود. برای ما مشکل ترین قسمت کار همین بود چون برای دخترم خیلی ناراحت کننده و سخت بود.ما باید عجله می کردیم تا این مشکلات هر چه زودتربر طرف شود تا او بتواند در موقع مقرر به مدرسه برود .عمل دوم هم روی چشم او انجام شد و چشم هم از نظر دید و هم از نظر ظاهر اصلا قابل مقایسه با قبل نبود . این بهترین هدیه ای بود که خداوند به ما داد.با حرف زدن مکرر و ارتباط با فامیل و کودکان دیگر تکلم او هم خوب شد ودیگر آماده ی رفتن به مدرسه بود.

با ذوق و شوق رفتیم و او را ثبت نام کردیم و بعد هم برای خریدن روپوش ،کیف ،دفتر و ...رفتیم .دخترم با خوشحالی وصف ناپذیری همه چیزرا خودش انتخاب می کرد . مدرسه شروع شد و او هر روز با شوق به مدرسه می رفت و با نمره های عالی قبول می شد و حالا او دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر است . ما با تما م وجود یکدیگر را دوست داریم . اگر چند دقیقه دیر کند ، دلهره و نگرانی سراسر وجودمان را می گیرد . یک روز توی مدرسه حالش بد شده بود . اورا به اورژانس برده بودند . از مدرسه به همسرم خبر دادند تا به آن روز من همسرم را آنقدر نگران و آشفته ندیده بودم. البته این ماجرا به خیر گذشت و حال دخترمان خوب شد . موضوع مهمی که باید به آن اشاره کنم این است که ما از همان روز نخست به همه فامیل و آشنایان با افتخار گفتیم که دخترمان را به فرزندی پذیرفته ایم. در واقع او موجودی با ارزش بود که انتخاب شده بود و دوست داشتیم او هم به خود افتخار کند که ما اورا انتخاب کرده ایم . این رفتار ما سبب شد که همه با دیده ی احترام که شایسته ی او و همه ی کودکان است به او بنگرند . امروز او می داند که به غیر از ما، پدر و مادر دیگری هم دارد که به دلایلی نتوانسته اند از او نگهداری کنند و او حق دارد هر وقت بخواهد آنها را بیابد .

با خود می اندیشم که چه چیز موجب این پیوند محکم و زیبا شده است و به این نتیجه می رسم که برای عشق ومحبت عمیق لزوما به دنیا آوردن کودک  ملاک نیست، بلکه عشق به انسان و انسانیت علت این رابطه ی زیبا است .من با تمام وجود احساس خوشبختی میکنم و برای داشتن چنین همسر و دختری از خداوند متعال سپاسگزارم .

 

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.