ورود کاربر
جملات تربیتی
آنكه انديشه اي بهتر دارد و رفتاري برتر ،به گفتار و كردار هماهنگ با شريعت و قانون عمل مي كند .
دارم پرواز می کنم
دارم پرواز میکنم / راجر دین کایسر، سینیور
پسرکی بود، روزگاری، که در یتیمخانه پرورش مییافت. پسرک همیشه در آرزوی پرواز بود، همچون پرندهای تا به اوج برپرد. نمیتوانست دریابد که چرا در توانش نبود که پرواز کند. در باغ وحش پرندگانی بودند بس بزرگتر از او و میتوانستند پرواز کنند. با خود میاندیشید، "چرا من نتوانم؟ آیا مشکلی دارم یا که ایرادی؟"
پسرک دیگری هم بود به فلج دچار. همیشه آرزو داشت که ای کاش بتواند راه برود و مانند دیگر دخترها و پسرها بدود. با خود میاندیشید، "چرا نمیتوانم مانند آنها باشم؟"
یک روز پسرک یتیمخانه، که میل داشت مانند پرندهای پرواز کند، از یتیمخانه فرار کرد. به پارکی رسید؛ در آنجا پسرکی را دید که نمیتوانست راه برود؛ او در محوّطۀ ماسهبازی مشغول بازی بود. پسرک اوّل نزد او دوید و پرسید که آیا هرگز خواسته مانند پرندهای پرواز کند. پسرک دوم جواب داد، "نه؛ امّا از خود پرسیدهام که راه رفتن و دویدن مانند دیگر پسرها و دخترها چگونه خواهد بود؟"
پسرک مشتاق پرواز گفت، "خیلی غمانگیز است. آیا فکر میکنی میتوانیم با هم دوست باشیم؟" پسرک مشتاق راه رفتن گفت، "البتّه؛ چرا که نه؟"
دو پسرک ساعتها بازی کردند. آنها از ماسه کاخها ساختند و با دهانشان صداهای عجیب و غریب و خندهدار در آوردند. صداهایی که خودشان از آن به شدّت میخندیدند. بعد پدر پسرک دوم با صندلی چرخدار آمد تا پسرش را ببرد. پسرکی که همیشه میخواست پرواز کند به سوی پدر دوستش دوید و در گوش او چیزی زمزمه کرد. مرد گفت، "بسیار خوب."
پسرکی که همیشه مایل بود همچون پرندگان به پرواز در آید به سوی دوستش دوید و گفت، "تو تنها دوست منی و دلم میخواست میتوانستم کاری کنم تا تو هم مانند دیگر پسرها و دخترها بدوی؛ ولی نمیتوانم. ولی کاری میتوانم برایت انجام دهم."
پسرک یتیم پشتش را به دوستش کرد و به گفت که روی پشتش سوار شود. سپس در طول چمن بنای دویدن گذاشت، تندتر، تندتر ، تندتر؛ آنقدر که پاهای کوچکش توانایی داشت، در حالی که پسرک افلیج بر پشتش سوار بود، دوید. تندتر و بیشتر دوید. طولی نکشید که باد در گوش دو پسر فریاد میزد و صورت آن دو را نوازش میداد.
پدر پسرک افلیج، در حالی که اشک در چشم داشت، پسرک زیبایش را تماشا میکرد که دو دستش را در مقابل باد باز کرده بود و تا آنجا که قدرت داشت فریاد میزد، "من دارم پرواز میکنم؛ پدر، دارم پرواز میکنم."
پسرکی بود، روزگاری، که در یتیمخانه پرورش مییافت. پسرک همیشه در آرزوی پرواز بود، همچون پرندهای تا به اوج برپرد. نمیتوانست دریابد که چرا در توانش نبود که پرواز کند. در باغ وحش پرندگانی بودند بس بزرگتر از او و میتوانستند پرواز کنند. با خود میاندیشید، "چرا من نتوانم؟ آیا مشکلی دارم یا که ایرادی؟"
پسرک دیگری هم بود به فلج دچار. همیشه آرزو داشت که ای کاش بتواند راه برود و مانند دیگر دخترها و پسرها بدود. با خود میاندیشید، "چرا نمیتوانم مانند آنها باشم؟"
یک روز پسرک یتیمخانه، که میل داشت مانند پرندهای پرواز کند، از یتیمخانه فرار کرد. به پارکی رسید؛ در آنجا پسرکی را دید که نمیتوانست راه برود؛ او در محوّطۀ ماسهبازی مشغول بازی بود. پسرک اوّل نزد او دوید و پرسید که آیا هرگز خواسته مانند پرندهای پرواز کند. پسرک دوم جواب داد، "نه؛ امّا از خود پرسیدهام که راه رفتن و دویدن مانند دیگر پسرها و دخترها چگونه خواهد بود؟"
پسرک مشتاق پرواز گفت، "خیلی غمانگیز است. آیا فکر میکنی میتوانیم با هم دوست باشیم؟" پسرک مشتاق راه رفتن گفت، "البتّه؛ چرا که نه؟"
دو پسرک ساعتها بازی کردند. آنها از ماسه کاخها ساختند و با دهانشان صداهای عجیب و غریب و خندهدار در آوردند. صداهایی که خودشان از آن به شدّت میخندیدند. بعد پدر پسرک دوم با صندلی چرخدار آمد تا پسرش را ببرد. پسرکی که همیشه میخواست پرواز کند به سوی پدر دوستش دوید و در گوش او چیزی زمزمه کرد. مرد گفت، "بسیار خوب."
پسرکی که همیشه مایل بود همچون پرندگان به پرواز در آید به سوی دوستش دوید و گفت، "تو تنها دوست منی و دلم میخواست میتوانستم کاری کنم تا تو هم مانند دیگر پسرها و دخترها بدوی؛ ولی نمیتوانم. ولی کاری میتوانم برایت انجام دهم."
پسرک یتیم پشتش را به دوستش کرد و به گفت که روی پشتش سوار شود. سپس در طول چمن بنای دویدن گذاشت، تندتر، تندتر ، تندتر؛ آنقدر که پاهای کوچکش توانایی داشت، در حالی که پسرک افلیج بر پشتش سوار بود، دوید. تندتر و بیشتر دوید. طولی نکشید که باد در گوش دو پسر فریاد میزد و صورت آن دو را نوازش میداد.
پدر پسرک افلیج، در حالی که اشک در چشم داشت، پسرک زیبایش را تماشا میکرد که دو دستش را در مقابل باد باز کرده بود و تا آنجا که قدرت داشت فریاد میزد، "من دارم پرواز میکنم؛ پدر، دارم پرواز میکنم."
-------------
یادداشت مترجم: آیا این داستان همۀ ما نیست؟ آیا همۀ ما نمیتوانیم تا آنجا که در توان داریم به دیگران یاری رسانیم که پرواز کنند، به اوج بال و پر گشایند؛ به آنجا که جایگاه آنها است؟ مگر نه آن که میتوانیم به پر جان برپریم و آهنگ مکان خود نماییم؟ به آنجا که به آن تعلّق داریم.
مترجم سایت تعلیم و تربیت
- 2909 بازدید
ارسال کردن دیدگاه جدید