ورود کاربر

جملات تربیتی

يك سخن سودمند كه شنيدنش آرامش بخشد ،بهتر از هزاران بيان است كه از كلمات بي ثمر تشكيل شده باشد

هوش خانمها



مردي باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت :“عزيزم ازمن خواسته شده كه با رئيس و چند تا از دوستانش براي ماهيگيري به كانادا برويم ما به مدت يك هفته آنجا خواهيم بود.اين فرصت خوبي است تا ارتقائ شغلي را كه منتظرش بودم بگيرم بنابراين لطفا لباس هاي كافي براي يك هفته برايم بردار و وسايل ماهيگيري مرا هم آماده كن . ما از اداره حركت خواهيم كرد و من سر راه وسايلم را از خانه برخواهم داشت ،راستي اون لباس هاي راحتي ابريشمي آبي رنگم را هم بردار"

زن با خودش فكر كرد كه اين مساله يك كمي غيرطبيعي است اما بخاطر اين كه نشان دهد همسر خوبي است دقيقا كارهايي را كه همسرش خواسته بود انجام داد..

هفته بعد مرد به خانه آمد ، يك كمي خسته به نظر مي رسيد اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسيد كه آيا او ماهي گرفته است يا نه؟

مرد گفت :”بله تعداد زيادي ماهي قزل آلا،چند تايي ماهي فلس آبي و چند تا هم اره ماهي گرفتيم . اما چرا اون لباس راحتي هايي كه گفته بودم برايم نگذاشتي؟”

جواب زن خيلي جالب بود…

زن جواب داد: لباس هاي راحتي رو توي جعبه وسايل ماهيگيريت گذاشته بودم.



سلف سرویس

داستاني در مورد اولين ديدار «امت فاکس»، نويسنده و فيلسوف معاصر، از رستوران سلف سرويس؛ هنگامي که براي نخستين بار به آمريکا رفت. وي که تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت که از او پذيرايي شود اما هرچه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشکيبايي او از اينکه مي ديد پيشخدمتها کوچکترين توجهي به او ندارند شدت گرفت. از همه بدتر اينکه مشاهده مي کرد کساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وي با ناراحتي به مردي که بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديک شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است که در اينجا نشسته ام بدون آنکه کسي کوچکترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما که پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين کشور چگونه پذيرايي مي شوند؟»  مرد با تعجب گفت: « ولي اينجا سلف سرويس است.»  سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي که غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا برويد، يک سيني برداريد و هر چه مي خواهيد انتخاب کنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل کنيد».

امت فاکس، که قدري احساس حماقت مي کرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد که زندگي هم در حکم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعيتها، شاديها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.. در حالي که اغلب ما بي حرکت به صندلي خود چسبيده ايم و آنچنان محو اين هستيم که ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم که چرا او سهم بيشتري دارد؟ که هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است،سپس آنچه مي خواهيم،برگزينيم.

از کتاب: شما عظيم تر از آني هستيد که مي انديشيد/مسعود لعلي

سفری به فراسوی این جهان خاکی

شبی از شبها، در عالم رؤیا، مشاهده کردم که وارد عالم ملکوت شده‎ام. بس شایق بودم که گوشه و کنارش را ببینم و سر بکشم و بدانم اینجا چگونه مکانی است. فرشته‎ای به استقبالم آمد. سخن از آرزو و امید درون به میان آوردم و او را باز گفتم که درونم میل وافر دارم که ببینم و بدانم. گفتا، فقط گوشه‎ای از این جهان پهناور را نشانت دهم و تو را همان بس. پس به راه افتادیم و بنایی دیدیم و وارد شدیم. اطاق‎های متعدّد داشت. وارد اطاق اوّل شدیم. فرشتگان بسیاری دیدیم که سخت مشغول کار بودند و نامه‎هایی را دریافت می‎کردند و می‌گشودند و نگاهی سریع می‌انداختند و روی آن نشانی مقصد را می‎نوشتند و می‎فرستادند. آنقدر مشغول بودند که کسی متوجّه ورود ما نشد. کسی به کسی حرف نمی‌زد و همه مشغول کار بودند. به همان آرامی که وارد شده بودیم، خارج شدیم.

جایگاه و حریم عشق

خرید و فروش
من و قتی از همه جا خسته می شوم و برای خود پناهی نمی یابم به دنبال دل می روم زیرا دل اماکن بسیاری برای فراموش کردن غم سراغ دارد، از میخانه گرفته تا بتخانه ، از کنیسه گرفته تا عبادتگاه.
ملائک و مقربین درگاه، به همه جا می روند و به همه این نقاط آشنایی کامل دارند. دیروز یکی از آن روزها بود که نه پناهی داشتم و نه امیدی ، ناچار دل را به کمک طلبیدم . گفت:" بیا تا ترا به مکان امنی ببرم، اما آنجا بدون هیچ تحفه و هدیه ای نمی توان رفت ". پذیرفتم و آنچه خود، عزیزش می انگاشتم با خود بردم. راه دوری رفتیم شاید کمتر از یک آن به محلی رسیدیم ؛ کجا بود و چه دیدم ، چهره ای درخشنده تر از آفتاب و بالا تر از لاهوتیان، بدون شک مالک ملکوت بود.
هنوز پا به حریم کبریائی اش نگذاشته بودم که با نگاهی گیرا فهماند چه داری ؟
گفتم : سر
گفت : چه بار سنگینی، بر خاک پای مَنَش افکن
گفتم : چشم
گفت : اگر بیناست، به جمالم افکن
گفتم : دل
گفت: این که خانه من است، به َمَنش واگذار
.............
گفتم : عقل
گفت : مزاحم مغروریست ، راهیش کن

بهشت برای فروش


 
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:

 

در جستجوی شادمانی


دکتر خلیل خاوری
اگر واقعاً شادمان نیستید، اگر به راستی خوشبختی را احساس نمی‎کنید، شاید کارها را درست انجام نمی‎دهید.  اندکی بایستید و پیرامون خویش را نگاهی بیندازید و قدری کژی‌ها را راستی بخشید.  شادمانی حقّی است که در زمان زاده شدن به ما ارزانی شده است؛ باید آن بخش از وجود خویشتن را بجوییم و بیابیم؛ بخشی که غالباً ندیده می‌گیریم و می‌گذاریم تا بپژمرد و بمیرد – یعنی معنویت.  با استفاده از هوشمندی روحانی خویش، هر یک از ما می‌توانیم زندگی خویش را قرین شادمانی افزونتر و خشنودی بیشتر سازیم.  این کتاب  می‎تواند  به شما کمک کند گنجینه روحانیت خویش را با نگاهی به جاهای درست و پیروی از بعضی کارهای ساده بیابید.  بگذارید تا داستانی را از برای شما بازگویم.

آرامش و ناآرامی

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دخترکوچولو گفت: من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دخترکوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بودتمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولونمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله هاشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده ازشیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده
عذاب هميشه مال كسي است كه صادق نيست
آرامش مال كسي است كه صادق است
لذت دنيا مال كسي نيست كه با آدم صادق زندگي مي كند
آرامش دنيا مال اون كسي است كه با وجدان صادق زندگي ميكند

 

سفره شب یلدا

 


 

هرچه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها.

یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد  امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست .

 

 یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت.

یلدایتان رویایی...روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران. یلدایتان مبارک.

 

 

 
شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کره شمالی زمین است. این شب به هنگام غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در ۱ دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام آن را مبارک می‌دارند و این شب را جشن می‌گیرند.

این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود.

 

کریسمس مبارک

سالروز ولادت حضرت مسیح پیام آور عشق و صلح و دوستی

و یکی از مظاهرظهور الهی را

به عموم مردم نیک اندیش جهان

تبریک می گوئیم

کریسمس بر همگی مبارک باد

 

 

بهشت را نقاشی کنید