ورود کاربر
جملات تربیتی
مسئله ايتام بسيار اهميت دارد .ايتام را بايد نهايت نوازش نمود و پرورش داد و تعليم كرد و تربيت نمود.
بگذار ایام به خوشی بگذرد
مقاله مشروحه زير در مورد بازتابهاي فكري خواهريست كه با خواهر كوچكتر خود كه عقب ماندة ذهني است زندگي ميكند. او در اين مقاله از تجربيات لذتبخش و محروميتهايي كه از زندگي با خواهر خود داشته است سخن ميگويد.
اگر شما در گوشهاي نشسته و نگران اين هستنيد كه نگه داشتن يك فرزند معلول در خانه چه ضررهايي براي فرزندان ديگرتان دارد و يا نميدانيد كه آيا بايد طفل معلول را پيش خود نگهداريد و يا به جاي ديگري بسپاريد من ميتوانم در مدت كوتاهي موضوع را براي شما روشن كنم.
چند سال پيش " مجلة روانشناسي امروز" مطالعه و تحقيقي به اين عنوان انجام داد " كودك عقب افتادة ذهني چه تأثيري روي كودكان ديگر خانواده دارد."
طبيعتاً من بسرعت شمارهاي از اين مجله را تهيه كردم كه ببينم خواهر عقب ماندة ذهني من چه تأثيري روي من داشته است آيا من آسيب ديدهام يا تقويت شدهام. بسرعت و ديوانهوار مجله را ورق زده مقاله را خواندم. در مقاله آمده بود، پنجاه درصد آسيب ديده اند و پنجاه درصد تقويت شدهاند.
تقريباً اين موضوع را رها كردم. چه سودي براي من داشت؟
همينطور كه زندگيم و چگونگي تحمل دنياي امروز را براي خودم مرور ميكردم دريافتم كه اين مسئله پنجاه درصد تمام آنچيزيست كه آدم ميتواند دربارة آن صحبت كند. احساس ميكنم در زندگي خودم با داشتن يك خواهر عقب افتاده ذهني نيمي آسيب ديدهام و نيمي هم نيرو و توان يافتهام.
براي درك بهتر مطلب ، به زندگي خودتان و اتفاقاتي كه برايتان افتاده است و انسانهايي كه با آنها زندگي كردهايد نگاه كنيد.
آيا احساس نمي كنيد همه چيز پنجاه درصد ضرر و پنجاه درصد منفعت داشته است؟ خوب، پس ببينيد من به اين نتيجه رسيدم كه نگهداشتن كودك عقب افتاده با ساير بچههاي سالم در خانه ابداً مضر نيست. منظورم اينست كه در طويلالمدت هر كدام را انتخاب كنيد نه تأثيري بر كودك سالم شما دارد و نه كودك عقب افتادة شما را تحت الشعاع قرار ميدهد.
اگر شما چنين فرزندي را همزمان با فرزندان سالم در خانه نگه داريد بعضي اوقات فرزندان سا لم شما در بين همسايگان خجالت زده ميشوند. من هم وقتي همسايهها خواهرم را كودن مي ناميدند خجالت ميكشيدم.
از طرف ديگر من آموختم كه چگونه خجالت و شرمندگي را كنار گذارم. و اينك چون سالها قبل بر خجلت خويش غلبه كردهام ، براحتي روي سكوي خطابه مي روم و سخنراني ميكنم و يا در صحنه ظاهر شده به رقص و آواز ميپردازم.
اگر فرزندان سالم شما در كنار خواهر يا برادر عقب افتاده زندگي ميكنند ياد ميگيرند كه در زندگي صبور و دلسوز باشند. من هم صبر و شفقت را در زندگي با خواهرم فراگرفتم، از طرف ديگر ياد گرفتم كه هر وقت نسبت به او عصباني ميشوم احساس گناه كنم و بنابراين بايستي ياد ميگرفتم كه چطور با اين احساس گناه هم كنار بيايم.
اگر شما فرزند عقب افتادة خود را براي زندگي به محل ديگري بفرستيد، فرزندان سالم شما همواره نگران برادر يا خواهري خواهند بود كه از كنار آنها رفته است.
من نيز زماني كه خواهرم براي مدتي از كنار ما دور شد نگرانش بودم. ولي از سوي ديگر، بالاخره از توجه بيشتر والدينم بر خوردار شدم و اين حالت را دوست ميداشتم.
حالا متوجه ميشويد كه منظور از نصف نصف و يا پنجاه پنجاه چيست؟ من مي توانم يك روز تمام در مورد هر دو جنبة نگاهداشتن كودك در منزل و يا بيرون فرستادن او يا موارد مثبت و منفي آن براي شما صحبت كنم آنچه براي شما به عنوان مادر و شما به عنوان پدر راحتتر از همه است آنرا انجام دهيد و بدانيد كه هميشه ميتوانيد تصميم خود را عوض كنيد.
وقتي خواهرم كج خلقي ميكند يا بديوار لگد ميزند ميخواهم او را كتك بزنم. اما وقتي از پشت سرم ميآيد و كيفم را كه موقع خريد روي پيشخوان مغازه جا گذاشتهام را به من ميدهد ميخواهم او را در آغوش بگيرم و ببوسم. وقتي با هم بخريد ميرويم در شمارش پول كه نمي تواند بشمارد من به او كمك مي كنم و او در يافتن محلي كه اتومبيل را پارك كردهام كه من نميتوانم پيدا كنم بمن كمك ميكند. ما همكاري با يكديگر را ياد گرفتهايم، همچنين ياد گرفتهايم در چه مواقعي سر راه هم قرار نگيريم. پدر و مادرم خواهرم را در حدود 19 سالگي به يك مدرسه شبانهروزي در كاليفرنيا فرستادند كه مدت 8 سالي آنجا بود.
هم اكنون در يك آپارتمان خصوصي با يك پرستار كارآزموده زندگي ميكند. او لاغر شده (قبلاً خيلي چاق بود) و دارد گيتار زدن و آشپزي را ياد ميگيرد. هر چه بزرگتر ميشود خيلي آرامتر بنظر ميرسد بعضي وقتها او را بشام دعوت ميكنم. و در مواردي هم او را تنها با خودم به تعطيلات ميبرم.
زندگي ما با هم بعنوان دو خواهر با شش سال تفاوت سني (من بزرگترم) شيرينتر از آن بود كه بيگانگان تصور ميكردند. در حقيقت آنقدر بخواهرم همانطور كه هست عادت كرده بودم كه وقتي مردم درمييافتند عقب افتاده است هميشه برايم تعجبآور بود. هرگاه نگاه تأسف باري در صورت مردم ظاهر ميشد سعي ميكردم با اين حالت كنار بيايم مگر اينكه كسي عملاً اين كشف را اظهار مي داشت كه در آنصورت آنرا بعنوان يك حقيقت، مانند طلوع آفتاب در صبح ميپذيرفتم. اين را پدر و مادرم به من آموختند. آنها بايد خيلي درد و رنج كشيده باشند اما آنچه بنظرم ميرسد كه بخاطر ميآورم اوقات "عادي و معمولي" هستند كه با هم براي شام خوردن بيرون ميرفتيم، گردش ميكرديم، و يا زماني كه در شهر ونيز قايقسواري ميكرديم و (خواهرم با قايقران آواز ميخواند). زماني كه اسكيت روي يخ و شنا ياد ميگرفتيم (خواهرم در يادگيري كمي از من كندتر بود.)
گويي والدينم به من ميگفتند، " آيرين خواهر توست او در موقع تولد صدمه ديد. يادگيري هر چيزي براي او بمراتب سختتر است تا براي تو. ممكن است هرگز نتواند بخواند يا بنويسد. او ورزش، غذاي عالي و خياطي را دوست دارد. از فيلمهاي كسلكننده، بلوزهاي منقوش با حروف، سگهاي بزرگ كه آب دهانشان آويزان است و بطرف او ميپرند متنفر است. تو هم به بعضي چيزها علاقه داري و از بعضي چيزها متنفري، شما هر دو افرادي با علائق و توانائيهاي متفاوت هستيد اما حقوق و هدفهاي يكسان در روي اين كره خاك دارد. بگذاريد " اوقات بخوشي بگذرد."
و همين كار را كرديم. حالا كه به زندگي گذشته خانوادگيم نگاه ميكنم، ميتوانم يك نصيحت به شما بكنم و آن اينكه عصباني شدن فرزندان ديگر شما از دست فرزند معلولتان امريست كاملاً طبيعي بگذاريد آنرا ابراز كنند.
اعم از اين كه والدينم ميخواستند و يا نميخواستند من اين تصور را داشتم. در عصباني شدن با آيرين هميشه احساس گناه ميكردم. اگر آنها از احساس گناه من مطلع بودند اقداماتي براي كمك به من انجام ميدادند تا بتوانم مثلاً وقتي كه با روژلب روي تمام عروسكهايم را خط خطي كرده بود عصبانيتم را بيرون بريزم و احساس گناه نكنم.
روزي كه بخاطر عصبانيتش او را از خانة گروهي كه جهت تأسيسش سخت تلاش كرده بودم اخراج كردند، به اين عادت خود پي بردم. در آنموقع والدينم در مسافرت خارج بودند و بر عهدة من بود كه او را به خانه برگردانم. سوار اتومبيل شديم و چنان عصباني شدم كه خودش چنين عصبانيتي در من ايجاد نكرده بود. بخاطر رفتارش بر سرش فرياد زدم و گفتم چگونه بايد ياد بگيرد كه خودش را كنترل كند و دريافتم كه از خشم و فرياد بخود ميلرزم. دو موضوع اتفاق افتاد، متوجه شدم كه براي اولين بار در زندگيم بخودم اجازه دادهام نسبت به او عصباني شوم. در آن لحظه چنان خشمناك بودم كه در اين سي و چند سال براي او سابقه نداشته و در وسط جيغ كشيدن، متوقف شدم. به او نگاه كردم، او داشت خشم و غضب مرا تماشا ميكرد و كاملاً متحير بود كه چگونه از عهدة اين كار برميآيم در آنوقت شروع كرديم به خنديدن. باين نتيجه رسيديم كه شايد لازم است او ذرهاي آرام بشود و شايد منهم حق داشته باشم گاهي عصباني شوم.
والدينم نبايد بخاطر قصور من سرزنش شوند. شايد اهميت ندارد آنها چه كردند. متوجه هستيد كه ميتوانستم تصميم بگيرم بخاطر هر عصبانيتي نسبت به آيرين احساس گناه كنم. بنابراين من فكر مي كنم همه شما ميتوانيد بعنوان پدر يا مادر به فرزندانتان اجازه بدهيد كه عصبانيت خودشان را نشان دهند. بقية مسئله بستگي به خواهر يا برادر دارد و شما اگر به نحوي سعي كنيد براي هر مسألهاي سرزنش را متوجه خود كنيد نمي توانيد زندگي و احساسات فرزندانتان را بسازيد . من مي دانم، اين موضوع را با نوجوانان خودم آزمايش كردهام، آنها ساخته نخواهند شد.
تنها كاري كه ميتوانيم انجام دهيم اين است كه تجربيات زندگي خود را در اختيار اعضاي خانوادهمان بگذاريم و حقوقشان را براي عشق و تنفر، خوشي و عصبانيت، شكست و ترقي و رنج و راحت تصريح كنيم. بگذار ايام بخوشي بگذرد و اگر ما اجازه بدهيم اغلب چنين خواهد شد."
- اضافه کردن دیدگاه جدید
- 4600 بازدید
رسیدن به کمال
- اضافه کردن دیدگاه جدید
- مطالعه بیشتر
- 8332 بازدید