ورود کاربر

جملات تربیتی

انسان طلسم اعظم است ولكن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده

انسان طلسم اعظم است

آيا اصولاً خوشبخت شدن امكان دارد ، يا اينكه سرنوشت هر انساني از قبل رقم زده شده است. آيا تربيت، تعيين كننده است يا اينكه فقط تأثير سطحي دارد و شكل ظاهري زندگي را عوض مي‌كند و محتواي آن همان سرنوشت است كه خود را بالاخره مي‌نماياند. براي پاسخ دادن به اين سوالات ناچار از پرداختن به تواناييها و ضعفهاي ذاتي نوع انسان يا همان علم انسان‌شناسي (Anthropologie) هستيم. در ضمن از عبور از كوره راههاي «سنگلاخي فلسفه» نيز گريزي نخواهيم داشت. علم انسان‌شناسي در مجموع ،انسان را موجودي مي‌داند كه بدون تعليم و تربيت قادر به زندگي در  پهناي گيتي نيست. برعكس حيوانات كه سيستمهاي حياتي آنها از قبيل هنر يافتن غذا و مكانيزم دقيق و كافي حفظ وجود بطور غريزي تنظيم شده است، انسان اين هنرها را بايد ياد بگيرد. با پيچيده‌تر شدن زندگي، ابعاد دانش و مهارتهاي جديدي كه به هنرهاي ذكر شده اضافه مي‌گردد، هر روز گسترده‌تر مي‌شود. دانش و مهارتهائي كه بدون يادگيري آنها، حتي بقاي جسماني ، سخت بلكه غير ممكن مي‌گردد. حال چه مطابق نظر بعضي از عالمان انسان‌شناسي نوع بشر را فرمي از «تولد پيش‌رس در طبيعت» فرض كنيم كه تازه در دامن اجتماع بايد رفتارهاي لازم انساني را ياد بگيرد و يا او را موجودي «با غرايز ناقص» تلقي كنيم كه كنش‌ها و واكنشهايش نه از راه غريزه بلكه از راه يادگيري تنظيم مي‌شود در تمام اين نقطه نظرها، اساس كار بر نياز مبرم بشر به يادگيري است. اريش وبر (Erich Weber) با اشاره به نظر ام شلر(M.Scheller) ديد مثبت و جالبي را مطرح مي‌كند كه تا حدود زيادي به ديدگاه ديانت بهائي نزديك‌تر است. او مي‌گويد كه اگرچه طبيعت، انسان را با غرايز ثابت و تغيير ناپذير مجهّز نكرده است در عوض شانس بزرگي به او داده تا دنياي آزادي را داشته باشد. بعبارت ديگر، اينكه يك فرد انساني چه خواهد شد بستگي به خود او و تسلط او بر محيط زندگيش دارد. او موجوديست كه قادر است با فكر و تصورات خود دنيائي را ترسيم نمايد كه تا بحال وجود نداشته است. بر صاحب‌نظران مشخص است كه چنين نظريه‌اي بحثهاي مفصلي را در فلسفه، تعليم و تربيت، روانشناسي و علوم سياسي برانگيخته است. اين نظريه موضوع مركّبي است كه به عناصر آن در طول اين مقاله در حدّ ممكن خواهيم پرداخت. در اينجا كافيست اشاره كنيم به اينكه در ديانت بهائي هرچند افق رشد انسان در بيكرانه‌هاست امّا نوع استعدادها و جهت رشد آنها در مورد هر فردي خدادادي و از قبل تعيين شده است كه در اساس بسيار خيره كننده است. از اينرو شايسته است كه هر كس خود را بشناسد و به آني كه هست راضي بوده و ترقيات بيشمار را در آن جهت بنمايد(1) بهاءالله مي‌گويد: «انسان طلسم اعظم است ولكن عدم تربيت او را از آنچه با اوست محروم نموده ... حضرت موجود مي‌فرمايند: انسان را بمثابه‌ي معدن كه داراي احجار كريمه است مشاهده نما. به تربيت جواهر آن بعرصه شهود آيد و عالم انساني از آن منتفع گردد.» (2) از اينرو ديانت بهائي نوع بشر را مستعدّ خلّاقيتها و پيشرفتهائي مي‌داند كه ديده‌ي تاريخ تا بحال نديده است. چنين امكاناتي براي او، نه تنها در علوم بي حد و مرز مادّي و جسماني وجود دارد و به قول عبدالبهاء «شمشير ا ز دست طبيعت مي‌گيرد و بر فرق طبيعت مي‌زند.» (3) بلكه بيشتر از آنها ، در امر اخلاق، فرهنگ، عدالت و محبت عمومي نسبت به كائنات محسوس و مورد توجه است. «مقام انسان بزرگ است اگر بحق و راستي تمسّك نمايد و بر امر ثابت و راسخ باشد . انسان حقيقي بمثابه‌ي آسمان لدي الرحمن مشهود، شمس و قمر، سمع و بصر، و انجم آن، اخلاق منيره مضيه . مقامش اعلي‌‌المقام و آثارش مربّي امكان» (4) گفته‌ي بهاءالله و وصيّت او به بهائيان و جهانيان است. در اين گفتار دلپذير و تشويق كننده يك يادآوري و اخطاري هم وجود دارد که بطور وضوح در تفسيرها و توضيحات عبدالبهاء به آن برمي‌خوريم: «... حقيقت انسانيه خط فاصل بين الظلّ و النور است ... لهذا استعداد جميع مراتب را دارد. به تربيت، اكتساب فضائل كند و از عدم تربيت، در اسفل درجات نقائص ماند.» (5) نظري به تاريخ و دنياي امروز نشان مي دهد كه چه فرقهائي بين انسان تا انسان وجود دارد، بين گاندي و گانديهاي گمنام و انسانهاي سنگدل در مقياسهاي مختلف. بين انسانهائي كه براي نجات و آسايش انسانها و حمايت از حيوانات و حفظ جنگلها و محيط زيست حتي از جان خود مي‌گذرند با آنانيكه فرزندان را جلوي چشم والدين آنان به گلوله مي‌بندند و يا آنانكه براي مبلغ ناچيزي پوست لاك‌پشتهاي دريائي را زنده زنده مي‌كَنند و يا درختان هزارساله را قطع مي‌كنند و جنگلهاي باران زا را از بين مي‌برند. چه راست گفته عبدالبهاء «و چون انسان بي‌تربيت ماند حيوان گردد. بلكه او را بحكم طبيعت‌گذاري از حيوان پست‌تر شود و اگر تربيت كني ملائكه گردد.» (6) بطور خلاصه مي‌توان گفت كه از نظر ديانت بهائي انسان ، مخلوق بسيار والائي است كه صفات عاليه‌ي الهي با تمام شكوه و كمالشان مي تواند از او به منصه‌ي ظهور برسد. او حيوان ناطق نيست بلكه موجوديست روحاني و الهي كه در زيباتر كردن، دلنشين‌تر و هم‌آهنگ‌ كردن پديده‌هاي شناخته شده طبيعي و كشف و تكميل پديده هاي ناشناخته، مي تواند نقش تعيين كننده اي بازي كند. زيرا كه «انسان روح عالم جسماني است»، زيرا كه «انسان آيت كبراي الهي است»(7). اين نقطه‌نظرها البته حكم كلّي دارد و مربوط به نوعيت بشر است. در مورد تك تك افراد، تفاوت مراتب در كار است. ظهور اين اوج اعلي در مورد هر فردي بقدر وسعت و نوع و ميزان استعدادهائي مي‌باشد كه در ذات او بوديعه گذاشته شده است. اينست كه از هركس انتظار رشد در حدّ خودش مي‌رود و سعادت او نيز در اين ديده مي‌شود كه استعدادهاي خود را بشناسد و در شكوفائي آنها فعّال و به وجود شان قانع و شاكر باشد. مراجع: 1- عبدالبهاء، مفاوضات، بحثهاي مربوط به انسان. 2- بهاءالله ، مجموعه تربیت بهائی ، صفحه 8و9. 3- عبدالبهاء، خطابات مبارکه ص626 4- بهاءالله ، مجموعه‌ي الواح ... كتاب عهدي ، ص 400 5- عبدالبهاء، مجموعه تربیت بهائی صفحه 46 6- عبدالبهاء، مفاوضات ، ص 5 7- نقل از عبدالبهاء در دانش و بينش، ص 60

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.