ورود کاربر

جملات تربیتی

درخت نيكو ميوه نيكو مي آورد و درخت بد ميوه بد.

تجربه های یک مربی از لذت و کشف کودکان در بازی ( قسمت دوم )

تجربه 6

با سه صندلي موجود در اتاق بازي چند بازي ترتيب داديم. قطارسواري، قايق‌سواري، خانه‌بازي و ... دقايقي چند كودكان سرگرم بازي بودند. (ضمن توجه دادن آنها به كاركردهاي مختلف صندلي‌ها)

بچه‌ها، صندلي‌ها حسابي خسته شده‌اند و مي خواهند بخوابند. چه طوري بخوابند؟

كودك اول: از پهلو روي زمين دراز كشيد و دست و پايش را مانند صندلي بالا گرفت و گفت: اين جوري. توجه كودكان ديگر را به نكته‌اي كه اين كودك گفته بود، جلب كردم و از آنها خواستم هركس صندلي خودش را هر جور كه دوست دارد بخواباند.

آن وقت بود كه صندلي‌ها به گونه‌هاي مختلف خوابيدند:

يكي دمرو، يكي به پشت و ... قبل از خوابيدن صندلي‌ها كودكان اداي نوع خوابيدن صندلي‌ها را تقليد مي‌كردند.

تجربه 7

توپ بازي در پارك پيشنهاد كودكان بود. توپ نداشتيم از كودكان خواستم چيزي شبيه توپ پيدا كنند تا بتوانيم با آن بازي كنيم. از ميان خوراكي‌هاي كودكان كودكي سيبي را برداشت و گفت: توپ! همه خوشحال شدند. قرار شد يكي از كودكان توپ را پرت كند و همگي به دنبالش برويم. اما يكي از كودكان ديگر پيشنهاد كرد كه سيب را در دست بگيرد و بقيه به دنبال او بروند. همين كار را كرديم و اين فرصت به همه داده شد.

بازي ديگر با در آغوش گرفتن تك‌تك كودكان و دويدن بقيه به دنبال من بازي شبيه چوگان انجام داديم: كودكي در آغوش من و سيب پرتاب شده در مكاني و تعقيب من توسط ساير كودكان. كودك در آغوش من خم شده و بايد به سرعت سيب (توپ) را از زمين بردارد. در غير اين صورت ديگران سر مي‌رسيدند و توپ را از آن خود مي‌كردند.

تجربه 8

در پارك وسيله‌اي به نام خشك كن را پيدا كرديم. راستي چه چيزي را خشك مي‌كرد و به چه طريق؟ يك استوانه فلزي تو خالي كه با پارچه‌اي بر زمين پوشيده شده بود و روي بدنه خارج از پارچه چند ميله شبيه پله‌كان قرار داشت. ارتفاع ميله مزبور نيز حدود 50 سانتي‌متر بود. بچه‌ها اين چيه؟ بياييد ببينم اين چيه؟ داخلش چيه؟ كودكان تشويق شدند تا يكي يكي از پله‌ها بالا بروند و درون وسيله را ببينند.

چيزي داخلش نبود، اما خود وسيله جالب و شگفت‌انگيز به نظر مي‌رسيد. تنها نگاه كردن و تعجب كردن هم كافي نبود. يكي دو قطعه سنگ برداشتم و آن را از بالا به داخل وسيله انداختم. خيلي فوري كودكان به اين كار علاقه نشان دادند. آنها مانند مورچه‌ها تند و سريع سنگ‌ها را از زمين برمي‌داشتند، از پله‌ها بالا مي‌رفتند و آن را داخل وسيله مي‌انداختند و دوباره برمي‌گشتند و به دنبال چيز ديگري مي‌رفتند. ميوه كاج، چوب، ذغال، برگ و ... كشف‌هاي جديدي كه ناخودآگاه جهت آشنايي با ارتفاع- سقوط اجسمام، بالا و پايين رفتن اجسام و ... انجام مي‌گرفت. كودكان به خوبي درك كرده بودند كه كف خشك‌كن روي زمين قرار گرفته است و پارچه برزنتي را از پايين بالا مي‌كشيدند، ميوه‌هاي كاج را بيرون مي‌آوردند و سقوط اجسام را تجربه مي‌كردند.

تجربه 9

روزي در پايان بازي در پارك از كودكان خواستم تا هركس براي خودش سنگي پيدا كند و آن را براي ديگران تعريف كند. بعد هم مي‌توانستند سنگشان را به خانه ببرند و هركاري كه مايل هستند با آن انجام دهند. براي مثال سنگ را رنگ كنند، در جايي بچسبانند و يا در مكاني از آن نگهداري كنند و ...

هريك از كودكان سنگي را پيدا كردند. يكي از آنها سنگ خود را اين گونه وصف كرد:

باران: سنگ من خوشگله

درسا با تقليد از زبان كودكانه باران دقيقا همان جمله را با همان ادا تكرار كرد. خب درسا جان اين تعريف باران از سنگ خودش بود. سنگ تو حتما چيز ديگري مي خواهد بگويد، درسا گفت: سنگ من سنگ خوشگليه كه به موهاش سنجاق زده، مثل سنجاق موهاي باران. سنگ من سوراخ نداره ولي به گوش‌هايش گوشواره وصل كرده و مي خواهد دوباره به دريا برود و ....

تجربه 10

براي رسيدن به پارك بايد مسافت كوتاهي را در خيابان به اتفاق كودكان طي مي‌كرديم. تير چراغ برق توجه كودكان را جلب كرد. بررسي تير چراغ برق را آغاز كردم. در ته تير چراغ سوراخ‌هايي تعبيه شده بود. سرم را مقابل سوراخي در ارتفاع بالا قرار دادم و كودكان را يكي يكي صدا كردم. كودكي كه بلندتر بود توانست با كمي فاصله گرفتن از تير چراغ مرا ببيند. كودك ديگر نتوانست. من نامش را تكرار كردم و از او خواستم فكر كند و راهي براي ديدن من پيدا كند و گفتم: باران، سر من اينجا گير كرده نمي توانم تكان بخورم. عقب‌تر برو ... او اين كار را كرد و مرا ديد و بسيار خوشحال شد. آنها بدين ترتيب به اقدامات ديگري براي ديدن من تشويق شدند و من هم به طور مرتب سرم را به طرف سوراخ‌هاي بالاتري مي‌بردم و آنها هم فوري كشف مي‌كردند كه بايد چگونه مرا ببينند؟ اين كار چندين بار تكرار شد. كودكان مدام سوراخ‌ها و تير چراغ برق را وارسي مي‌كردند. دست‌هايمان را بهم مي‌داديم و مي‌خواستيم صورت‌هايمان را به يكديگر بماليم. به هم مي‌خنديديم و از بالا و پايين يكديگر را پيدا مي‌كرديم.

از همه اين مفاهيم و مفاهيم ديگر را با هم آزموديم و فهميديم و ... در حاليكه مي توان ساعت‌ها كودكان را پشت نيمكت‌هاي كسالت‌بار نشاند و هزاران بار از آنها خواست تا بالا و پايين را بكشند، رنگ كنند و ... تكرار تكرار .... كودكان و بازي‌هايشان را دست كم نگيريد.

 

 
 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.